فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفة المهدی

جلسه دوازدهم

سوره مبارکه هود آیه 120 و سوره مبارکه فرقان آیه 32 را بیاورید. اول آیه 32 سوره مبارکه فرقان را ببینیم. آیه 30 دارد که «وَ قَالَ الرَّسُولُ يَارَبّ‏ إِنَّ قَوْمِى اتخََّذُواْ هَاذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا» این همان آیه معروف است. این­ها این قرآن را… یعنی شکایت پیغمبر این است که این­ها قرآن را مهجور انتخاب کردند. نه ترکوا هذا القرآن، بلکه قبول کردند که قرآن باشد، ولی معارف قرآن نباشد. نه این­که قرآن نمی­خوانند یا می­خوانند و این­ها. اتخاذ کردن درش یک معنای انتخاب کردن هم هست. که بالاخره قرآن می­خوانیم و در جامعه قرآن باشد، ماه رمضان قرآن باشد، – البته همین خواندنش هم به هرجهت یک لطفی است – ولی آن پیام­های اصلی و سرش در جامعه پیاده نشود. «وَ كَذَالِكَ جَعَلْنَا لِكلُ‏ نَبىِ‏ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفَى‏ بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا» این­جوری ما اصلا برای هر نبی عدو قرار می­دهیم و دشمن قرار می­دهیم. به عنوان یک چیزی که حالا عرض خواهم کرد منظورم چیست. ما در مسیر هدایت پیغمبران شروع می­کنیم دشمن قرار دادن، کأنه ما در این قضیه آن هدایت را در این دشمنی­ها داریم بیشتر می­کنیم. وقتی عبارت با کفی بربک… می­آید یعنی خدا آن­جا هدایتش را دارد ویژه­تر می­کند. کِی؟ در وقتی که جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین. وقتی این عدوا من المجرمین می­آیند تازه هدایت می­رود بالاتر. یعنی سطح هدایت افزوده می­شود به واسطه وجود دشمنی­ها. که حالا این بحث را داشته باشید تا … «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ لَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْءَانُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَالِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلا» کفار می­گویند چرا این به صورت یک جمله واحده­ای، به صورت یک مجموع واحدی یکهو قُلُپّه نیفتاد پایین؟ چرا به این صورت تدریجی آمد؟ کنار این حوادث آمد؟ و همه این­ها. این کار را ما کردیم تا قلب تو تثبیت شود و این را به ترتیل – که حالا معنای ترتیل یعنی خوانش کنار صحنه­ها با تأنی و پیام­رسانی و و و این­ها – نازل کردیم. ما این را به صورت جمله واحده­ای نازل نکردیم. بله آن چیزی که به صورت جمله واحده است، چیزی است که پیغمبر گرفته آن را، که در شب قدر هم امام آن جمله واحده را می­گیرد. اما آن چیزی که مد نظر هست، یعنی همین­جوری یکهو یک دانه کتاب بیاید. بعد معلوم می­شود این لنثبت به فوادک یکی از ابعاد مهمش، داستان پیغمبران است. که کنار حوادث بیاید خرد خرد و ذره ذره، تا قلب پیغمبر تثبیت شود و به واسطه تثبیت قلب پیغمبر، تثبیت قلوب مومنین شود. این تثبیت پیغمبر چیزی است که در این آیه آمده.

حالا برویم سراغ سوره هود آیه 120. بعدا ارتباط این آیات با بحثمان را عرض می­کنم. سوره هود، سوره­ای است که داستان پیغمبران است. چندین سوره هست که داستانیِ پیغمبران است. یکی اعراف است، یکی هود، یکی شعراء و …. که مفصل و مرتب داستان­های انبیا آمده و هر سوره با یک برش خاصی هم آمده. آیه 120 را نگاه کنید. وقتی که داستان­های پیغمبران را نقل می­کند، می­گوید «وَ كلاُّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَ جَاءَكَ فىِ هَذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرَى‏ لِلْمُؤْمِنِين» ما همه این­ها را برای تو گفتیم از أنباء رسل، آن چیزی که قلب تو تثبیت شود. تو آن فهمت، قلبت، دلت، درکت تثبیت شود. در این به تو حقش آمد. یعنی آن مایه اصلی که از آسمان می­آید. آن بُعد آسمانی­اش آمد. جاءک فی هذه الحق، آن سرگذشت­های حق آمد، همه داستان­ها اگر داستان درستی باشد، به حسب ظاهر حق است. اما نه. این­جا وقتی که می­گوید جاءک فی هذه الحق، که در بحث حق و باطل یک بحث جدی و مهمی است، این معنی­اش همین است که أنزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها، آن آیه سوره رعد که آخرش می­شود کذلک یضرب الله الحق و الباطل، آن بُعد آسمانی که من جلسات گذشته هم چند بار عرض کردم… ما یک بعد بشری داریم که مثار کثرات است. یعنی مشمول عرفیات، مشمول زمان، مشمول مکان، مشمول همه این چیزها می­شود. و اتفاقا دست گذاشتن به این بعد بشری لَجَنی، یعنی بعد بشرا من صلصال من حمإ مسنون. این بعد، بعد زمینیِ حیوانیِ این­جوری، می­شود بعد بشری ما. و اتفاقا مثارِ، به معنای این­که محل إثاره و انقلاب، کثرت است. و اگر شما بتوانید از بعد بشری به بعد روحی، که فنفخت فیه من روحی فوقعوا له ساجدین، به این بعد دست پیدا کنید، یعنی از بعد بشری­تان فاصله بگیرید، به بعد تجرد روحی­تان دست پیدا کنید، به ابعاد دیگری از خودتان دست پیدا می­کنید که نه تنها آن مثار کثرت نیست، مثار وحدت است. یعنی همین بعد فطری است. موجب اتحاد است. این کلماتی که می­گویم، کار دارم باهاش. و موجب ورود در معادلات دیگری است که مربوط به تجردهای برزخی است. یعنی تجردهای روحی. این همان بعدی است که زمان نمی­شناسد، مکان نمی­شناسد. ما هی اصرار داریم که ورود به این ناحیه، که مثل ورود به قیامت است که اصلا بحث ما همین­جوری شروع شد، که بعد روحی شما ورود به قیامت می­کند، وگرنه این تن را که، بعد بشری­تان را باید مثل یک لباسی بکنید بیندازید دور. که اصلا بحث استعداد مرگ، یعنی شما بروید در بعد روحی. به بعد روحانی­تان بپردازید. و به آن بعد برسید. آن بعد دیگر زمان امام حسین و امیرالمومنین و این­ها ندارد. واقعا آن این­جوری است که شما در زمان… عرض کردم در جلسات گذشته، یعنی نسبتی که شما به امیرالمومنین دارید، با نسبتی که آن زمان با امیرالمومنین داشتند هیچ تفاوتی ندارد. هیچ یعنی هیچ! کلمه­اش هیچ است! هیچ تفاوتی ندارد. در روایات نهج البلاغه هم همین است که فقد شهدنا، حتما با ما بوده. دسترسی به آن بعد یک لطف بزرگ الهی است برای کسی. که انسان در حقیقت از این بعد بشری خودش فاصله بگیرد، به آن بعد خودش برسد. و حتی نه تنها فرد، بلکه جامعه به آن بعد خودش برسد. آن موقع جاءک فی هذه الحق می­خواهد بگوید من آن بعد را دارم می­گویم. جاءک فی هذه الحق، بعد آسمانی قضیه است. نه این­که من دارم حق می­گویم، یعنی این­که داستانم واقعی است. منظور این نیست. جاءک فی هذه الحق، حقِ این آمد پیش تو، در این داستان­هایی که من گفتم. یعنی داستان از بعد آسمانی و ثابتش گفتم. از بعد سنتش گفتم. نه از بعد بشریتش. برای همین است که یک داستانی می­گویم، داستان­هایی که گفتم همه­اش اشاره به ثوابت می­کند. برای همین است که وقتی اشاره به ثوابت می­کند، ما نثبت به فوادک می­شود، دل تو را تثبیت می­کند. چون که دیگر  زمان و مکان ندارد که این داستان­ها. این داستانِ یک داستان است. که من دارم همان را می­گویم. و موعظة و ذکری للمومنین، برای مومنین هم همین است. یعنی آن­ها هم موعظه می­شوند، وعظ می­شوند، متذکر می­شوند، معلوم است به داشته­های خودشان باز دوباره واقف می­شوند، خلاصه همان که دارند…

اشاره مستمعین به فراعصری و فرامصری

بله همین فراعصری و فرامصری. اصلا ببینید یکی از رموز قوانین الهی که اصلا قدرت ماندگاری دارد، بسیاری. مگر عده­ای از قوانین الهی هست که به عرفیات و فلان و این­ها ارتباط پیدا کرده. ولی قوانین الهی رمز ماندگاری­اش این است که علی رغم شمول، به اختصاصات توجه شده. این یعنی چه؟ این یک بحث مهمی است. بگذارید من یک پنج دقیقه در پرانتز بگویم. خیلی بحث مهمی است.

الان در مجلس هم این مسئله جزء مسائل است. هرموقع شما قانون را می­خواهید شامل کنید و عام کنید، اختصاصات فراموش می­شود. یعنی یک قانون را از دو نفر بکنید ده نفر، از ده نفر یکهو بکنید استان، استان را بکنید کشور، هی مجبورید اختصاصات را بگذارید کنار. می­رسید به قوانینی که به مشترکات اندکی در کل چیز می­رسد. چون که هی اختصاصات آدم­ها را مجبور شدید نادیده بگیرید، اختصاصات استان­ها را نادیده بگیرید، اختصاصات عرفیات و زبان­ها و فلان همه را نادیده بگیرید، با نادیده گرفتن تمام این اختصاصات شما یک قانونی می­گذارید که می­خواهید جامعه را با آن اداره کنید. لذا به یک بعدهای مشترک اندکی می­رسد که آن­ها را باید شما بکنید قانون. که اصلا یک بحث جدی در مجلس و قوه قضاییه همین این است که ما یک قانون برای کشور بگذاریم، این درست است؟ یا ما مجالس استانی باید داشته باشیم؟ قوانین یک مقدار خردتر باید باشد؟ اختصاصات و ویژگی­ها در نظر گرفته شود؟ و آیا وحدت رویه قضایی درست است در کشور یا نه؟ و همه این بحث­ها. این هم سرّش به خاطر این است که شما هرچقدر می­خواهید شامل بکنید، اختصاصات از بین می­رود. ولی در قوانین الهی، چون می­نشیند روی این بعد، هرچقدر شامل می­کند با اختصاصات است. چون آن روی این بعد می­نشیند. نوعا روی این بعد می­گوید. لذا چیزی می­گوید که شامل است. اصلا مثار وحدت است. اصلا مثار کثرت نیست. و از آن بابت بسیاری از جریان زمینی و بشری را کنترل می­کند. حالا بحثش دیگر خیلی مفصل است. یعنی یک بحث قانون­گزارانه فوق­العاده­ای دارد که چرا دین می­نشیند روی آن بعد، از آن بعد، بعد پایین را کنترل می­کند. در حقیقت با کنترل بدن­های برزخی و و و آن پاین را کنترل می­کند. این یک نوع و شیوه­ای از قانون­گزاری است. شیوه قانون­گزاری روح و بدن است. به عبارتی با روح، بدن را کنترل می­کند. دیگر پرانتز بسته. حالا اگر لازم شد، یک وقت دیگر.

بحثمان این است که جاءک فی هذه الحق و موعظة و ذکری للمومنین. متذکر می­کند مومنین را، موعظه می­کند، تثبیت قلب می­کند و چه. مگر سوره هود چه دارد که دارد این اتفاق را رقم می­زند؟ نگاه بکنید خودتان داستان پیغمبران را، درش یک سیر واحدی برای پیغمبران دارد. و این که شما بتوانید از بعد… یعنی همه زور ما در این جلسات این بود که خدا این کار را می­کند. و شما ماجرای غیبت به عنوان کاتالیزوری برای این کار و ماجراهای جنگ­ها و ماجراهای انبیا و فشرده شدن انبیا و در اضطرار قرار گرفتن انبیا و اقوامشان برای این است که این­ها از این بعد مثار کثرت، به بعد روحانی دست پیدا کنند. و در آن بعد روحانی هست که معادلات دیگری را…  خدا مقهور اسباب خودش نیست. خودش مسبب الاسباب است. یک سری سبب­های دیگر را رو بکند از جنس قیامتی. باید شخص برسد به حالت قیامتی تا در همین دنیا از جنس قیامتی برایش رو کنند. وگرنه اگر در شرایط عادی باشد می­بینید که از آن جنس برایش رو نمی­کنند. از یک جنس معمول و متداول را رو می­کنند. مثلا داستان نوح را شروع می­کند. این­جاست که من می­خواهم عرض بکنم بسیار بسیار اتفاق بزرگی است که روایات ما هم گفته­اند غیبت، شرایطی را فراهم می­کند که شخص از بعد ارتباط بدنی با امام فارغ باشد. و افضلیت برای آن دسته آدم­هایی است که از بعد بدنی خارج می­شوند. و روایات به این تصریح کرده است. مثلا داستان نوح را شروع می­کند، از آیات 25. کلا یک تم دارد. این­ها می­آیند و یک عده می­گروند و یک عده مسخره می­کنند و بعد معلوم است که این­ها آن­ها را تحت فشار قرار می­دهند و آن­ها توکل می­کنند… توکل می­کنند یعنی چه؟ یعنی در این فشارهای عظیمی که کفار، همان که گفتم عدوا من المجرمین و کفی بربک هادیا و نصیرا، فشارهایی که به این­ها می­آورند، این­ها می­روند در بعد دیگری، در اربیتال دیگری، می­روند در لایه دیگری، در لایه دیگر یک اتفاق دیگر می­افتد. در آن­جا قواعد بازی عوض می­شود. کلا تمحیص صورت می­گیرد، جداسازی صورت می­گیرد، مومنین می­آیند صفشان با آن بعد روحانی به همدیگر متصل می­شود و از آن طرف خدا هم با یک سری معادلات عجیب غریب نجات می­دهد. فضای نجات در این فضاهای فشردگی است. در این­جاها اتفاق می­آفتد. شما می­بینید که نوح این­جوری می­شود و خلاصه آخرش می­بینید آیه 41 و این­ها بحثش این است که «وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» می­بینید سوار کشتی­ای می­شود… نگویید نوح به ما چه؟ اتفاقا «جَاءَكَ فىِ هَذِهِ الْحَقُّ» «مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ». نوح به ما مربوط است. و الا برای چه داستانش را برای ما می­گویند؟ ما هی می­بریمش در زمان و مکان، داستان از بین می­رود. «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» یعنی چه؟ یعنی یک موتور گذاشته­اند برای این کشتی به نام بسم الله مجراها. یه لنگر گذاشته­اند برای این کشتی که کجا بایستد، به نام بسم الله مرساها. موتور این کشتی بر اساس بسم الله مجراها شروع می­شود، لنگرش هم بر اساس بسم الله مرساها. یعنی این حرکت و سکونش اصلا در قواعد دیگری است. و اتفاقا فضا می­رود به سمت فضای نجات. این یک قاعده است. شما سختی و مصیبت نباید بخواهید. چون که یک جور گردن­فرازی و این­ها درش هست. اما سختی­ها و مصیبت­ها چیزی است که فرد و جامعه را می­سازد. چون طبق آن­چه که قبلا هم گفتیم، به اندازه طاقت است. باعث می­شود آن بالقوه­های درونی او را بالفعل کند. این حتی در جامعه هم همین­طور است. اصلا این بحث داستان پیغمبران، داستان آن جامعه است. در جامعه هم همین­طور است که شما… باعث می­شود که اول شخص می­رود در ابعاد دیگرش، در آن بعد روحی یک ارتباط دیگری دارد. واقعا اگر همین تحریم­ها نبود، لزومی ندارد آدم تحریم بخواهد، جامعه باید رو به جلو حرکت کند. اصلا یکی از بعدهای اعصاب­خردکن جامعه مومنین برای کفار همین است. اگر رهایش بکنی، به دلیل این­که اتصال به جریان حق دارد، پیشروی می­کند. اگر فشارش بدهی باز دوباره پیشروی می­کند. چون­که همچین اتفاقی برایش می­افتد. برای همین است که یکی از توطئه­هایی که اساسا می­شود با جوامع ایمانی کرد، گفتگو و مذاکرات است. من این را اتفاقا در یک جلسه­ای گفتم، امیر عبداللهیان بود. گفتم مذاکره یک حربه و ترفند است برای دشمن، قرآن این را می­گوید. بعد از جلسه آمد به من گفت که این حرفی که زدی خیلی دقیق بود. دقیقا ما این را دیدیم. مهم­ترین کاری که با جامعه ایمانی می­شود کرد همین است. اصلا فلسفه نزول سوره کافرون همین بوده است. «قُلْ يَأَيهُّا الْكَفِرُونَ(1)لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ(2)وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ(3)وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمُ‏(4)وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ(5)لَكمُ‏ دِينُكُمْ وَ لىِ‏ دِينِ(6)» که می­گفتند بنشینیم یک­جوری با همدیگر حلش کنیم. و اتفاقا قرآن می­گوید که«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ‏ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلا» یعنی شیئا قلیلا هم شما لزومی ندارد به این­ها نزدیک شوید. البته می­دانم این به نظر می­آید که خیلی بنیادگرایی هست داخلش، که به تثبیت الهی هست که اگر این تثبیت نبود پیغمبر لَقَدْ كِدْتَ‏ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلا. که اتفاقا حالا این­جاها باید بفهمیم جایگاه نماز چیست.

حالا با این بحث نماز در این روایت کار داریم. آیه 113-114 سوره هود را نگاه کنید. «وَ لَا تَرْكَنُواْ إِلىَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُون» این رکون و سازش و تمایل به ظلمه را پیدا نکنیدها. این­ها شما را وارد دوزخ می­کنند. آن موقع دیگر از تحت ولایت خارج می­شوید، دیگر خدا نیست. دیگر خودتان می­دانید با همین­ ظلمه­ای که با آن­ها می­نشینید. رکون و تمایل به این­ها پیدا نکنید. گرفتار آتش می­شوید. نه در آخرت، که این­جا خبری نباشد و در آخرت گرفتار شوید. نه، آتش این­جا گرفتارتان می­کند، آن­جا بروز می­کند. مثل این­که در مورد مال یتیم داریم «إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ‏ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً » اگر کسی به ظلم مال یتیم بخورد، همین الان دارد آتش می­خورد. نه این­که بعدا گرفتار آتش می­شود. نه، او از این بهشت خارج می­شود، می­آید در ابعاد دیگری. در ابعاد دیگر وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُون. آن­جا دیگر نصرت نمی­شود. حالا چه کنیم پس؟ «وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفىِ النهَّارِ وَ زُلَفًا مِّنَ الَّيْلِ إِنَّ الحْسَنَاتِ يُذْهِبنْ‏ السَّيِّاتِ ذَالِكَ ذِكْرَى‏ لِلذَّاكِرِين» نماز! سرتان را جای دیگری فرود آورید. نماز این است! نماز آنی است که دارد نماز جمعی… مثلا یکی از بحث­هایی که در فلسفه نماز جماعت است، این­ها را دارم می­گویم تا راحت­تر به آن روایت بپردازیم. نماز جماعت یعنی من دارم جماعت خودم را جدا می­کنم، دارم امام خودم را جدا می­کنم، شیوه خودم را جدا می­کنم. نماز جماعت یعنی این. من دارم جریان خودم را بهش سر و شکل می­دهم. معنی نماز جماعت این است. این همه توصیه به نماز جماعت به خاطر همین است. با امام نماز جماعت یعنی این­که در این شبکه امامت، من این طرف قرار گرفتم.

پس داستان پیغمبران همه­اش همین­طور است که… خودتان این را نگاه کنید. بعد می­آید باز می­رسد به داستان نوح را تمام می­کند. «قِيلَ يَنُوحُ اهْبِطْ بِسَلَمٍ مِّنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلىَ أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثمُ‏ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ(48)تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَ لَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَاذَا فَاصْبرِ إِنَّ الْعَقِبَةَ لِلْمُتَّقِين» تو نمی­دانستی، فاصبر. بعد می­آید داستان عاد. توصیه­هایی می­کند مردم عاد را. هود را فشارش می­دهند و فلان می­کنند و او هم توکل می­کند «إِنىّ‏ تَوَكلَّتُ». بعدش صف­ها جدا می­شود «وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا هُودًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا». این­ها جدا می­شوند، آن­ها عذاب می­شوند. بعد می­رود سراغ ثمود. عین همین مطلب هی دارد تکرار می­شود. باز دوباره این­ها بیچاره­اش می­کنند صالح را، فشارش می­دهند و… بعد این باعث می­شود صف­ها جداسازی می­شود، توکل می­کنند. توکل می­کنند یعنی کار را واگذار می­کنند. یعنی می­روند در یک جریان دیگری که «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏» نه «ثُمَّ لا يُنْصَرُون‏» دیگر به من ربطی ندارد و این­ها. بعد باز دوباره «فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا صَالِحًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ مِنْ خِزْىِ يَوْمِئذ» آن­ها هم «وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَة» که خب صیحه بردشان و فلان. باز دوباره می­بینید سر موسی همین می­شود، سر شعیب همین و همین­طور بقیه پیامبران. این­ها را می­گوید آقا این داستان­هایی که من گفتم «لنُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ» برای این­که بفهمی این­جوری است داستان.

گیر داستان مومن و جریان ایمانی این است که رهایش کنی، توسعه پیدا می­کند، فشارش بدهی بیشتر توسعه پیدا می­کند. فشارش که می­دهی، می­رود در معادلات دیگری، تحریم که می­کنی، این جامعه ایمانی… حالا بعدها خواهیم فهمید که شاید در تاریخ بنویسند کاش ما زودتر تحریم شده بودیم. همین امروزه با تمام این لِکّ و لنگ و نِکّ و ناله­ای که هست و این­جوری داریم می­رویم، می­بینید در بسیاری از ابعاد به واسطه همین جنگ، و همین تحریم­ها… شما همین الان وقتی می­نشینی جنگ 8 ساله را نگاه می­کنی، می­بینی بسیاری از فوایدی که ما بعد از آن به دست آوردیم در جنگ به دست آوردیم. از تربیت نیرونی انسانی گرفته تا مدل­های مدیریتی تا رسیدن به خیلی از تکنولوژی­ها تا بسیج­های فلان تا تا تا، هزارتا از این­ها. اصلا جنگ­پایه بودنِ، و نه جنگ­افروز بودن، خود قرآن که نگاه می­کنید این­قدر داستان­ها را براساس فرآیند جنگ می­گوید. می­گوید به صورت واقعی یک جنگی به وجود می­آید، بین جریان حق و باطل. و جریان حق این­طوری پیدا می­شود، پیدایی­اش این­گونه است و پیروزی­اش این­گونه. نه در این داستان­ها، شما نگاه کنید یک حضرت مریمی وقتی که دارد رشد می­کند، در مسیر رشدش، یک قدیسه عالَم می­شود متهم به بدترین چیز. خدا مسیرش را حور دیگری می­برد. آن­جاست که می­گوید «وَ هُزِّي‏ إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا» این نخل خشک می­بینید می­شود رطبا جنیا. آن آتش افروخته بر ابراهیم می­شود بردا و سلاما. در آن بیابان زیر پای اسماعیل چشمه زمزم می­روید. این­ها همه­اش لنثبت به فوادک. این­جاست که شخص می­فهمد آقا در زمانی که اتفاقا دارند فشار می­دهند، آن­جا نقطه فرج است. اتفاقا نگاه بکنید همین آیات این­جا را. بقیت الله خیر لکم در همین آیات است، أ لیس الصبح بقریب در همین آیات است. آقا موعدهم الصبح، أ لیس الصبح بقریب؟ آقا موعد صبح است، صبح نزدیک نیست؟ صبح نزدیک می­شود. ببینید صبح نزدیک می­شود در این چیزها. ماجرای غیبت، ماجرایی است که افضلیتی ایجاد می­کند و تحریکی ایجاد می­کند و تبدیل اوربیتالی ایجاد می­کند، این­جوری عرض بکنیم، در مومن و در جامعه ایمانی، قدرت و ظرفیت این کار را دارد. البته قدرت و ظرفیت این را هم دارد که یک عده را به حیرت و ضلالت و این­ها وادار کند؛ که روایتش را دیدیم. حیرت و ضلالت برای همه نیست. روایتش را دیدیم: اگر فقدان حجت باعث می­شد یک نفر گمراه می­شد، به واسطه این قضیه، ما نمی­گذاشتیم غایب شود حجت. آن روایتی که مربوط به این حوزه است بخوانم، درش نماز دارد، که چرا با پارامتر نماز دارد سنجیده می­شود.

این­جاست که ماجرای غیبت دارد شما را رشد می­دهد و همه جامعه را دارد رشد می­دهد و یک لطف بزرگ است. این­جاست که به واسطه این­که انسان در دولت باطل و بدون امام دیدنی… اتفاقا چون شما رفتید در لایه دیگری، امام در همان لایه دارد هدایت می­کند. دیگر با جعلتُ فداک هدایت نمی­کند. دارد بر اساس باطنی شما را هدایت می­کند. و شما به یک فرج شخصی دارید دست پیدا می­کنید. و جامعه دارد به یک فرج شخصی از این بُعدش دست پیدا می­کند. این قضیه آن­قدر عظیم بیان شده که برخی­ها این سوال را کرده­اند که آقا اگر این­جوری است برای ظهور دعا نکنیم! یعنی این­طرفی شده داستان. که حالا روایتش را می­بینیم.

روایت کافی جلد 1 صفحه 333 روایت 2. روایت 1 را هم به مناسبتی دیدیم؛ أرضی ما یکون عنهم، راضی­ترین حالت همین است. ادامه روایت 1 را نگاه کنید. «قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ لَا يَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْن‏». حالا روایت 2 را بیاورید. در روایت 2 دارد: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَةُ فِي السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعِبَادَةُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِر» ببینید من یک مفهوم دیگری را عرض کنم. ما یک بحث غیبت به معنای عام داریم. غیبت به معنای عام این است که امام در حالت دولت حق نیست، امام هست ولی امام مستتر است باز هم. به عبارتی از آن حالت دولت حق، مثلا فرض بفرمایید که پیغمبر، تا آن حالتی که غیبت به این معنایی که ما امروز درش هستیم، یک خط رسم کنید، این فضا به سمت غیبت است. لذا این وسط­هایش هم غیبت است در لسان روایات. یعنی در همین فضا دیده شده. که مثلا فرض کنید امام صادق (علیه­السلام) هم به نوعی غایب است، مستتر در دولت باطل است. امام حق است، مستتر در دولت باطل. که آن­موقع عده­ای دور امام را گرفته­اند. عده­ای در آن حالت دور امام را گرفته­اند. حالا شما همین الان با زمینه­های علمی که دارید و تا حالا این بحث­ها را شنیده­اید، کسانی که دور امام را در آن زمان­ها می­گیرند، دور امام سجاد را آن زمانی می­گیرند که 20 نفر هم امام را دوست ندارند. کلا این فضاها، فضاهای مهم­تری است یا یدخلون فی دین الله افواجا؟ یا در این فضاهایی که لایستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتَل اولئک اعظم درجة من الذین انفقوا من بعد و قاتَلوا. آن هم و کُلّاً وعد الله الحسنی دیگر. هرچه سخت­تر، بهتر. همین! یعنی در آن زمان است که افضلیت وجود دارد. کسانی که دور امام را در آن زمان­ها می­گیرند. کسانی که انفاق در این زمان­ها می­کنند. وگرنه یدخلون فی دین الله افواجا افضلیتش می­آید پایین. و کلاً وعد الله الحسنی است ها. نمی­خواهم بگویم بد است. ولی چه افضل است؟ افضل آن وقتی است که کسی دور امام کاظم و امام صادق و این­ها را در این زمان­ها بگیرد. افضل این است که امروز کسانی سنگ امام زمان را به سینه بزنند. و اتفاقا چون معادلاتشان رفته در معادلات دیگری، وقتی که دشمن آن­ها را فشار می­دهد، می­بینید دارند ایران و سوریه و لبنان و یمن و این­ها را تبدیل به یک جبهه واحد می­کنند. این همان چیزی است که اتفاقا خاصیت این دوره است. و می­بینید همه­چیز را با معادلات صد برابری و میلیون­ها برابری و تاثیرات بی­نهایت برابری… پس این مفهوم غیبت به معنای عام را داشته باشید. یک معنای دیگر هم حتما می­دانید، در جهت تذکر عرض می­کنم. این که می­گویند ثواب فلان چیز چند برابر می­شود، این­ها را یک سری قرارداد ندانید. این­ها قرارداد نیست. این­ها یک­سری واقعیات و اقتضائات است. که یعنی مثلا می­گویند ثواب جماعت این­گونه می­شود، یکهویی از 10 نفر بیشتر شود، دیگر بی­نهایت می­شود، دیگر نمی­شود نوشت، دیگر فلان و این­ها، اقتضائاتی است که این قضیه می­تواند ایجاد کند. شما عملی که در یک دوره­ای انجام می­دهید، اقتضاء واقعی­اش یک چیز دیگر است. اقتضاء واقعی­اش یک امر بسیار برتر و بالاتر است. این را داشته باشید. به صورت یک­سری قراردادها نبینید، به صورت یک وعده ندانید، که مثلا گفته­اند اگر این­جور بکنی، این­جور به شما می­دهند دیگر. نه، در خود قرآن هم آن­جایی که اعداد را تغییر می­دهد، ملاک دارد که اعداد را تغییر می­دهد. مثلا می­گوید «الْآنَ خَفَّفَ‏ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفا» ضعف گرفتدتان، شما صبر ندارید، بعد معادلات مدلش عوض می­شود.

این­جا دارد که وقتی سوال می­کند کدام افضل است؛ عبادت در سرّ، یعنی شما با امامید، امام مستتر در دولت باطل. یا عبادت در ظهور حق با امام ظاهر. ظاهرش بهتر است یا باطنش؟ «فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ‏» ببینید عزیزان کسانی به اعتقاد شما از جریان مجالس امام حسین بیشتر بهره برده­اند که در دوره رضاخان باید از این کوچه در آن کوچه می­رفتند قایم می­شدند که بروند در یک زیرزمینی یک مجلس امام حسین برگزار می­کردند، یا الان که دیگر 10 هزار نفر 10 هزار نفر می­گویند دیگر وارد نشوید درها را ببندیم؟ کدام؟ دقت کنید، این حرف مهمی است. آن­ها بودند که عملا مثل نماز صف اول که می­گویند جا دارد کسی برایش شمشیر بزند، چرا؟ به خاطر این­که تمام ارتباط با صف­های بعدی به واسطه صف اول است. این­ها می­آیند در صف اول قرار می­گیرند. یعنی تمام بهره­هایی که ما امروزه از مجالس اباعبدالله می­بریم، به خاطر همان کورسو و آب باریکه­ای است که یک عده­ای زمان رضاخان نگه داشتند. آن­ها در تمام ثواب­های ما شریکند. آن­ها ر صف اول جنگیدند. این­هایی که با امام مستتر بوده­اند، می­گوید « فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِي السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ‏ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِي دَوْلَةِ الْحَق» ببینید عبادت باید باشد، در سر باید باشد، با امام باید باشد، این­ها قیود است. یعنی انسان با امام باید باشد. تخوف باید باشد. یعنی آن­جایی که بهجهت معلوم است که خوفی هست و دیگر دارند این­ها را فشار می­دهند، دارند محکوم می­کنند و دارند تحریم می­کنند و دارند فلان می­کنند، این معلوم است بالاتر از دولت حق است. « ِّ وَ لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِي دَوْلَةِ الْحَق‏» عبادت با خوف در دولت باطل، معلوم است مثل آن­جا نیست. « ِّ وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُم‏» چرا یک­هو می­روند سراغ نماز؟ چون که اساسا نماز یک چنین ویژگی دارد. اصلا هی با شاخص­های نماز مقایسه می­شود، یا با شاخص­های حج، اگر نگاه کنید در روایات، با شاخص نماز و شاخص حج خیلی این چیزها بیان می­شود، به خاطر ویژگی­هایی که در این­ها هست. که من یک نمونه­اش را الان در شما نشان دادم. که اصلا فرض کنید فضای نماز را برای کنترل خیلی از همین­ها در نظر گرفتند. شما نگاه کنید آن «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏ وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتين‏»، دو آیه­ای که این­جا آمده، شما اگر ندانید از قبل، نمی­توانید حدس بزنید در کجای قرآن آمده. این آیه وسط آیات مربوط به طلاق آمده. یعنی این دو آیه را شما جدا کنید، اصلا این آیات قشنگ به هم چسبیده. آن­جا یکهو می­گوید « حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏». این همان است که می­گویم ویژگی­های خاص قانون­های الهی است. یعنی کنترل بحث طلاق را از بحث نماز می­گذارد آن مرکزش، که آن را درستش کند. شما سر را یک­جای دیگر بند کن، سر را به نماز بند کن، به جای اییییین همه تکنیک­های روانشناسی. این ویژگی است که شما اتفاقا بنشینی روی جایی که به عقل هیچ بنب بشری نرسد. که آقا من کنترل بحث ارتباطات اجتماعی را با نماز می­کنم، کنترل بحث طلاق و خانواده را با نماز می­کنم. خیلی غیر علمی به نظر می­آید، درست است؟ کنترل بحث جنگ با دشمن را من با نماز می­کنم. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ مُسْتَتِرٍ بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِي وَقْتِهَا» کسی که صلوة، صلّی، فریضه در جاعت، ببینید یعنی فریضه را در جماعت، این نکته نماز جماعت است، که دارد بحث جماعت می­کند به خاطر همین است، در وقتش هم این کار را انجام دهد. ببینید حرکت در وقت، نه حرکت خارج وقت. یعنی اتفاقا یک­جوری نکنی که آن تخوف نباشد و بگذاریم فعلا برود جلو و این حالت خوفش برطرف شود و فلان و این­ها. نه، « ِ فِي وَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا» نه، قشنگ پر و پیمان، کنار امام حق، در دولت باطل، مستتراً. ولی حرکت­ها در وقت و بتمامه، درست. این­جوری که برداری همین­جوری یک کار رفع تکلیفی دربیاری نه ها! این­جوری نه. « كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَة» این به اندازه 50 تا، می­دانید وقتی می­گوید این به اندازه 50 تا، زاویه­ای ایجاد می­شود برای این­که عمل بعدی هم باز دوباره 50 تا، همین­طور 50، 50، 50، تازه عددهایش هم لزوما عددهای چیز نیست. این­جوری نیست که کلا شما 50 برابری. و این اقتضاء در این دوره وجود دارد که اصلا… خود روایت ادامه­اش را بعدا می­بینید. در روایت دارد «رَغَّبْتَنِي فِي الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنِي‏ عَلَيْه‏» مرا تحریک کردی بروم عمل انجام دهم، من تحریک شدم بروم عمل انجام دهم دیگر. چون گفتم این­جاست که جای عمل مومنانه اتفاقا در دوره غیبت گر می­گیرد. و باید شخص برود دنبال عمل مومنانه و آثار و برکات این عمل و ارتباط روحی که با امام زمان برقرار می­کند، شخصی و اجتماعی. این­جاست که یکهو می­بینید که ألیس الصبح بقریب؟ فضای فشار و اضطرار، و از آن طرف صبح و فرج. این قاعده در کار چیز. که حالا این روایت باید همین­جوری ادامه دهیم. دارای چیز است. شما نگاه کنید همین تکه­اش، «و اللَّهِ رَغَّبْتَنِي فِي الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنِي‏ عَلَيْه‏» شما مرا اصلا ترغیب کردی. و بیچاره کسی است که در این دوره عمل نکند. و خوش به سعادت کسی که در این دوره به عمل دینی بپردازد. آثارش خیلی با آثار متداول فرق دارد.