بسم الله الرحمن الرحیم
معرفة المهدی
جلسه دوازدهم
سوره مبارکه هود آیه 120 و سوره مبارکه فرقان آیه 32 را بیاورید. اول آیه 32 سوره مبارکه فرقان را ببینیم. آیه 30 دارد که «وَ قَالَ الرَّسُولُ يَارَبّ إِنَّ قَوْمِى اتخََّذُواْ هَاذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا» این همان آیه معروف است. اینها این قرآن را… یعنی شکایت پیغمبر این است که اینها قرآن را مهجور انتخاب کردند. نه ترکوا هذا القرآن، بلکه قبول کردند که قرآن باشد، ولی معارف قرآن نباشد. نه اینکه قرآن نمیخوانند یا میخوانند و اینها. اتخاذ کردن درش یک معنای انتخاب کردن هم هست. که بالاخره قرآن میخوانیم و در جامعه قرآن باشد، ماه رمضان قرآن باشد، – البته همین خواندنش هم به هرجهت یک لطفی است – ولی آن پیامهای اصلی و سرش در جامعه پیاده نشود. «وَ كَذَالِكَ جَعَلْنَا لِكلُ نَبىِ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا» اینجوری ما اصلا برای هر نبی عدو قرار میدهیم و دشمن قرار میدهیم. به عنوان یک چیزی که حالا عرض خواهم کرد منظورم چیست. ما در مسیر هدایت پیغمبران شروع میکنیم دشمن قرار دادن، کأنه ما در این قضیه آن هدایت را در این دشمنیها داریم بیشتر میکنیم. وقتی عبارت با کفی بربک… میآید یعنی خدا آنجا هدایتش را دارد ویژهتر میکند. کِی؟ در وقتی که جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین. وقتی این عدوا من المجرمین میآیند تازه هدایت میرود بالاتر. یعنی سطح هدایت افزوده میشود به واسطه وجود دشمنیها. که حالا این بحث را داشته باشید تا … «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ لَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْءَانُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَالِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلا» کفار میگویند چرا این به صورت یک جمله واحدهای، به صورت یک مجموع واحدی یکهو قُلُپّه نیفتاد پایین؟ چرا به این صورت تدریجی آمد؟ کنار این حوادث آمد؟ و همه اینها. این کار را ما کردیم تا قلب تو تثبیت شود و این را به ترتیل – که حالا معنای ترتیل یعنی خوانش کنار صحنهها با تأنی و پیامرسانی و و و اینها – نازل کردیم. ما این را به صورت جمله واحدهای نازل نکردیم. بله آن چیزی که به صورت جمله واحده است، چیزی است که پیغمبر گرفته آن را، که در شب قدر هم امام آن جمله واحده را میگیرد. اما آن چیزی که مد نظر هست، یعنی همینجوری یکهو یک دانه کتاب بیاید. بعد معلوم میشود این لنثبت به فوادک یکی از ابعاد مهمش، داستان پیغمبران است. که کنار حوادث بیاید خرد خرد و ذره ذره، تا قلب پیغمبر تثبیت شود و به واسطه تثبیت قلب پیغمبر، تثبیت قلوب مومنین شود. این تثبیت پیغمبر چیزی است که در این آیه آمده.
حالا برویم سراغ سوره هود آیه 120. بعدا ارتباط این آیات با بحثمان را عرض میکنم. سوره هود، سورهای است که داستان پیغمبران است. چندین سوره هست که داستانیِ پیغمبران است. یکی اعراف است، یکی هود، یکی شعراء و …. که مفصل و مرتب داستانهای انبیا آمده و هر سوره با یک برش خاصی هم آمده. آیه 120 را نگاه کنید. وقتی که داستانهای پیغمبران را نقل میکند، میگوید «وَ كلاُّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَ جَاءَكَ فىِ هَذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِين» ما همه اینها را برای تو گفتیم از أنباء رسل، آن چیزی که قلب تو تثبیت شود. تو آن فهمت، قلبت، دلت، درکت تثبیت شود. در این به تو حقش آمد. یعنی آن مایه اصلی که از آسمان میآید. آن بُعد آسمانیاش آمد. جاءک فی هذه الحق، آن سرگذشتهای حق آمد، همه داستانها اگر داستان درستی باشد، به حسب ظاهر حق است. اما نه. اینجا وقتی که میگوید جاءک فی هذه الحق، که در بحث حق و باطل یک بحث جدی و مهمی است، این معنیاش همین است که أنزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها، آن آیه سوره رعد که آخرش میشود کذلک یضرب الله الحق و الباطل، آن بُعد آسمانی که من جلسات گذشته هم چند بار عرض کردم… ما یک بعد بشری داریم که مثار کثرات است. یعنی مشمول عرفیات، مشمول زمان، مشمول مکان، مشمول همه این چیزها میشود. و اتفاقا دست گذاشتن به این بعد بشری لَجَنی، یعنی بعد بشرا من صلصال من حمإ مسنون. این بعد، بعد زمینیِ حیوانیِ اینجوری، میشود بعد بشری ما. و اتفاقا مثارِ، به معنای اینکه محل إثاره و انقلاب، کثرت است. و اگر شما بتوانید از بعد بشری به بعد روحی، که فنفخت فیه من روحی فوقعوا له ساجدین، به این بعد دست پیدا کنید، یعنی از بعد بشریتان فاصله بگیرید، به بعد تجرد روحیتان دست پیدا کنید، به ابعاد دیگری از خودتان دست پیدا میکنید که نه تنها آن مثار کثرت نیست، مثار وحدت است. یعنی همین بعد فطری است. موجب اتحاد است. این کلماتی که میگویم، کار دارم باهاش. و موجب ورود در معادلات دیگری است که مربوط به تجردهای برزخی است. یعنی تجردهای روحی. این همان بعدی است که زمان نمیشناسد، مکان نمیشناسد. ما هی اصرار داریم که ورود به این ناحیه، که مثل ورود به قیامت است که اصلا بحث ما همینجوری شروع شد، که بعد روحی شما ورود به قیامت میکند، وگرنه این تن را که، بعد بشریتان را باید مثل یک لباسی بکنید بیندازید دور. که اصلا بحث استعداد مرگ، یعنی شما بروید در بعد روحی. به بعد روحانیتان بپردازید. و به آن بعد برسید. آن بعد دیگر زمان امام حسین و امیرالمومنین و اینها ندارد. واقعا آن اینجوری است که شما در زمان… عرض کردم در جلسات گذشته، یعنی نسبتی که شما به امیرالمومنین دارید، با نسبتی که آن زمان با امیرالمومنین داشتند هیچ تفاوتی ندارد. هیچ یعنی هیچ! کلمهاش هیچ است! هیچ تفاوتی ندارد. در روایات نهج البلاغه هم همین است که فقد شهدنا، حتما با ما بوده. دسترسی به آن بعد یک لطف بزرگ الهی است برای کسی. که انسان در حقیقت از این بعد بشری خودش فاصله بگیرد، به آن بعد خودش برسد. و حتی نه تنها فرد، بلکه جامعه به آن بعد خودش برسد. آن موقع جاءک فی هذه الحق میخواهد بگوید من آن بعد را دارم میگویم. جاءک فی هذه الحق، بعد آسمانی قضیه است. نه اینکه من دارم حق میگویم، یعنی اینکه داستانم واقعی است. منظور این نیست. جاءک فی هذه الحق، حقِ این آمد پیش تو، در این داستانهایی که من گفتم. یعنی داستان از بعد آسمانی و ثابتش گفتم. از بعد سنتش گفتم. نه از بعد بشریتش. برای همین است که یک داستانی میگویم، داستانهایی که گفتم همهاش اشاره به ثوابت میکند. برای همین است که وقتی اشاره به ثوابت میکند، ما نثبت به فوادک میشود، دل تو را تثبیت میکند. چون که دیگر زمان و مکان ندارد که این داستانها. این داستانِ یک داستان است. که من دارم همان را میگویم. و موعظة و ذکری للمومنین، برای مومنین هم همین است. یعنی آنها هم موعظه میشوند، وعظ میشوند، متذکر میشوند، معلوم است به داشتههای خودشان باز دوباره واقف میشوند، خلاصه همان که دارند…
اشاره مستمعین به فراعصری و فرامصری
بله همین فراعصری و فرامصری. اصلا ببینید یکی از رموز قوانین الهی که اصلا قدرت ماندگاری دارد، بسیاری. مگر عدهای از قوانین الهی هست که به عرفیات و فلان و اینها ارتباط پیدا کرده. ولی قوانین الهی رمز ماندگاریاش این است که علی رغم شمول، به اختصاصات توجه شده. این یعنی چه؟ این یک بحث مهمی است. بگذارید من یک پنج دقیقه در پرانتز بگویم. خیلی بحث مهمی است.
الان در مجلس هم این مسئله جزء مسائل است. هرموقع شما قانون را میخواهید شامل کنید و عام کنید، اختصاصات فراموش میشود. یعنی یک قانون را از دو نفر بکنید ده نفر، از ده نفر یکهو بکنید استان، استان را بکنید کشور، هی مجبورید اختصاصات را بگذارید کنار. میرسید به قوانینی که به مشترکات اندکی در کل چیز میرسد. چون که هی اختصاصات آدمها را مجبور شدید نادیده بگیرید، اختصاصات استانها را نادیده بگیرید، اختصاصات عرفیات و زبانها و فلان همه را نادیده بگیرید، با نادیده گرفتن تمام این اختصاصات شما یک قانونی میگذارید که میخواهید جامعه را با آن اداره کنید. لذا به یک بعدهای مشترک اندکی میرسد که آنها را باید شما بکنید قانون. که اصلا یک بحث جدی در مجلس و قوه قضاییه همین این است که ما یک قانون برای کشور بگذاریم، این درست است؟ یا ما مجالس استانی باید داشته باشیم؟ قوانین یک مقدار خردتر باید باشد؟ اختصاصات و ویژگیها در نظر گرفته شود؟ و آیا وحدت رویه قضایی درست است در کشور یا نه؟ و همه این بحثها. این هم سرّش به خاطر این است که شما هرچقدر میخواهید شامل بکنید، اختصاصات از بین میرود. ولی در قوانین الهی، چون مینشیند روی این بعد، هرچقدر شامل میکند با اختصاصات است. چون آن روی این بعد مینشیند. نوعا روی این بعد میگوید. لذا چیزی میگوید که شامل است. اصلا مثار وحدت است. اصلا مثار کثرت نیست. و از آن بابت بسیاری از جریان زمینی و بشری را کنترل میکند. حالا بحثش دیگر خیلی مفصل است. یعنی یک بحث قانونگزارانه فوقالعادهای دارد که چرا دین مینشیند روی آن بعد، از آن بعد، بعد پایین را کنترل میکند. در حقیقت با کنترل بدنهای برزخی و و و آن پاین را کنترل میکند. این یک نوع و شیوهای از قانونگزاری است. شیوه قانونگزاری روح و بدن است. به عبارتی با روح، بدن را کنترل میکند. دیگر پرانتز بسته. حالا اگر لازم شد، یک وقت دیگر.
بحثمان این است که جاءک فی هذه الحق و موعظة و ذکری للمومنین. متذکر میکند مومنین را، موعظه میکند، تثبیت قلب میکند و چه. مگر سوره هود چه دارد که دارد این اتفاق را رقم میزند؟ نگاه بکنید خودتان داستان پیغمبران را، درش یک سیر واحدی برای پیغمبران دارد. و این که شما بتوانید از بعد… یعنی همه زور ما در این جلسات این بود که خدا این کار را میکند. و شما ماجرای غیبت به عنوان کاتالیزوری برای این کار و ماجراهای جنگها و ماجراهای انبیا و فشرده شدن انبیا و در اضطرار قرار گرفتن انبیا و اقوامشان برای این است که اینها از این بعد مثار کثرت، به بعد روحانی دست پیدا کنند. و در آن بعد روحانی هست که معادلات دیگری را… خدا مقهور اسباب خودش نیست. خودش مسبب الاسباب است. یک سری سببهای دیگر را رو بکند از جنس قیامتی. باید شخص برسد به حالت قیامتی تا در همین دنیا از جنس قیامتی برایش رو کنند. وگرنه اگر در شرایط عادی باشد میبینید که از آن جنس برایش رو نمیکنند. از یک جنس معمول و متداول را رو میکنند. مثلا داستان نوح را شروع میکند. اینجاست که من میخواهم عرض بکنم بسیار بسیار اتفاق بزرگی است که روایات ما هم گفتهاند غیبت، شرایطی را فراهم میکند که شخص از بعد ارتباط بدنی با امام فارغ باشد. و افضلیت برای آن دسته آدمهایی است که از بعد بدنی خارج میشوند. و روایات به این تصریح کرده است. مثلا داستان نوح را شروع میکند، از آیات 25. کلا یک تم دارد. اینها میآیند و یک عده میگروند و یک عده مسخره میکنند و بعد معلوم است که اینها آنها را تحت فشار قرار میدهند و آنها توکل میکنند… توکل میکنند یعنی چه؟ یعنی در این فشارهای عظیمی که کفار، همان که گفتم عدوا من المجرمین و کفی بربک هادیا و نصیرا، فشارهایی که به اینها میآورند، اینها میروند در بعد دیگری، در اربیتال دیگری، میروند در لایه دیگری، در لایه دیگر یک اتفاق دیگر میافتد. در آنجا قواعد بازی عوض میشود. کلا تمحیص صورت میگیرد، جداسازی صورت میگیرد، مومنین میآیند صفشان با آن بعد روحانی به همدیگر متصل میشود و از آن طرف خدا هم با یک سری معادلات عجیب غریب نجات میدهد. فضای نجات در این فضاهای فشردگی است. در اینجاها اتفاق میآفتد. شما میبینید که نوح اینجوری میشود و خلاصه آخرش میبینید آیه 41 و اینها بحثش این است که «وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» میبینید سوار کشتیای میشود… نگویید نوح به ما چه؟ اتفاقا «جَاءَكَ فىِ هَذِهِ الْحَقُّ» «مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ». نوح به ما مربوط است. و الا برای چه داستانش را برای ما میگویند؟ ما هی میبریمش در زمان و مکان، داستان از بین میرود. «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» یعنی چه؟ یعنی یک موتور گذاشتهاند برای این کشتی به نام بسم الله مجراها. یه لنگر گذاشتهاند برای این کشتی که کجا بایستد، به نام بسم الله مرساها. موتور این کشتی بر اساس بسم الله مجراها شروع میشود، لنگرش هم بر اساس بسم الله مرساها. یعنی این حرکت و سکونش اصلا در قواعد دیگری است. و اتفاقا فضا میرود به سمت فضای نجات. این یک قاعده است. شما سختی و مصیبت نباید بخواهید. چون که یک جور گردنفرازی و اینها درش هست. اما سختیها و مصیبتها چیزی است که فرد و جامعه را میسازد. چون طبق آنچه که قبلا هم گفتیم، به اندازه طاقت است. باعث میشود آن بالقوههای درونی او را بالفعل کند. این حتی در جامعه هم همینطور است. اصلا این بحث داستان پیغمبران، داستان آن جامعه است. در جامعه هم همینطور است که شما… باعث میشود که اول شخص میرود در ابعاد دیگرش، در آن بعد روحی یک ارتباط دیگری دارد. واقعا اگر همین تحریمها نبود، لزومی ندارد آدم تحریم بخواهد، جامعه باید رو به جلو حرکت کند. اصلا یکی از بعدهای اعصابخردکن جامعه مومنین برای کفار همین است. اگر رهایش بکنی، به دلیل اینکه اتصال به جریان حق دارد، پیشروی میکند. اگر فشارش بدهی باز دوباره پیشروی میکند. چونکه همچین اتفاقی برایش میافتد. برای همین است که یکی از توطئههایی که اساسا میشود با جوامع ایمانی کرد، گفتگو و مذاکرات است. من این را اتفاقا در یک جلسهای گفتم، امیر عبداللهیان بود. گفتم مذاکره یک حربه و ترفند است برای دشمن، قرآن این را میگوید. بعد از جلسه آمد به من گفت که این حرفی که زدی خیلی دقیق بود. دقیقا ما این را دیدیم. مهمترین کاری که با جامعه ایمانی میشود کرد همین است. اصلا فلسفه نزول سوره کافرون همین بوده است. «قُلْ يَأَيهُّا الْكَفِرُونَ(1)لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ(2)وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ(3)وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمُ(4)وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ(5)لَكمُ دِينُكُمْ وَ لىِ دِينِ(6)» که میگفتند بنشینیم یکجوری با همدیگر حلش کنیم. و اتفاقا قرآن میگوید که«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلا» یعنی شیئا قلیلا هم شما لزومی ندارد به اینها نزدیک شوید. البته میدانم این به نظر میآید که خیلی بنیادگرایی هست داخلش، که به تثبیت الهی هست که اگر این تثبیت نبود پیغمبر لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلا. که اتفاقا حالا اینجاها باید بفهمیم جایگاه نماز چیست.
حالا با این بحث نماز در این روایت کار داریم. آیه 113-114 سوره هود را نگاه کنید. «وَ لَا تَرْكَنُواْ إِلىَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُون» این رکون و سازش و تمایل به ظلمه را پیدا نکنیدها. اینها شما را وارد دوزخ میکنند. آن موقع دیگر از تحت ولایت خارج میشوید، دیگر خدا نیست. دیگر خودتان میدانید با همین ظلمهای که با آنها مینشینید. رکون و تمایل به اینها پیدا نکنید. گرفتار آتش میشوید. نه در آخرت، که اینجا خبری نباشد و در آخرت گرفتار شوید. نه، آتش اینجا گرفتارتان میکند، آنجا بروز میکند. مثل اینکه در مورد مال یتیم داریم «إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً » اگر کسی به ظلم مال یتیم بخورد، همین الان دارد آتش میخورد. نه اینکه بعدا گرفتار آتش میشود. نه، او از این بهشت خارج میشود، میآید در ابعاد دیگری. در ابعاد دیگر وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُون. آنجا دیگر نصرت نمیشود. حالا چه کنیم پس؟ «وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفىِ النهَّارِ وَ زُلَفًا مِّنَ الَّيْلِ إِنَّ الحْسَنَاتِ يُذْهِبنْ السَّيِّاتِ ذَالِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِين» نماز! سرتان را جای دیگری فرود آورید. نماز این است! نماز آنی است که دارد نماز جمعی… مثلا یکی از بحثهایی که در فلسفه نماز جماعت است، اینها را دارم میگویم تا راحتتر به آن روایت بپردازیم. نماز جماعت یعنی من دارم جماعت خودم را جدا میکنم، دارم امام خودم را جدا میکنم، شیوه خودم را جدا میکنم. نماز جماعت یعنی این. من دارم جریان خودم را بهش سر و شکل میدهم. معنی نماز جماعت این است. این همه توصیه به نماز جماعت به خاطر همین است. با امام نماز جماعت یعنی اینکه در این شبکه امامت، من این طرف قرار گرفتم.
پس داستان پیغمبران همهاش همینطور است که… خودتان این را نگاه کنید. بعد میآید باز میرسد به داستان نوح را تمام میکند. «قِيلَ يَنُوحُ اهْبِطْ بِسَلَمٍ مِّنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلىَ أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثمُ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ(48)تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَ لَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَاذَا فَاصْبرِ إِنَّ الْعَقِبَةَ لِلْمُتَّقِين» تو نمیدانستی، فاصبر. بعد میآید داستان عاد. توصیههایی میکند مردم عاد را. هود را فشارش میدهند و فلان میکنند و او هم توکل میکند «إِنىّ تَوَكلَّتُ». بعدش صفها جدا میشود «وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا هُودًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا». اینها جدا میشوند، آنها عذاب میشوند. بعد میرود سراغ ثمود. عین همین مطلب هی دارد تکرار میشود. باز دوباره اینها بیچارهاش میکنند صالح را، فشارش میدهند و… بعد این باعث میشود صفها جداسازی میشود، توکل میکنند. توکل میکنند یعنی کار را واگذار میکنند. یعنی میروند در یک جریان دیگری که «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه» نه «ثُمَّ لا يُنْصَرُون» دیگر به من ربطی ندارد و اینها. بعد باز دوباره «فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا صَالِحًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ مِنْ خِزْىِ يَوْمِئذ» آنها هم «وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَة» که خب صیحه بردشان و فلان. باز دوباره میبینید سر موسی همین میشود، سر شعیب همین و همینطور بقیه پیامبران. اینها را میگوید آقا این داستانهایی که من گفتم «لنُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ» برای اینکه بفهمی اینجوری است داستان.
گیر داستان مومن و جریان ایمانی این است که رهایش کنی، توسعه پیدا میکند، فشارش بدهی بیشتر توسعه پیدا میکند. فشارش که میدهی، میرود در معادلات دیگری، تحریم که میکنی، این جامعه ایمانی… حالا بعدها خواهیم فهمید که شاید در تاریخ بنویسند کاش ما زودتر تحریم شده بودیم. همین امروزه با تمام این لِکّ و لنگ و نِکّ و نالهای که هست و اینجوری داریم میرویم، میبینید در بسیاری از ابعاد به واسطه همین جنگ، و همین تحریمها… شما همین الان وقتی مینشینی جنگ 8 ساله را نگاه میکنی، میبینی بسیاری از فوایدی که ما بعد از آن به دست آوردیم در جنگ به دست آوردیم. از تربیت نیرونی انسانی گرفته تا مدلهای مدیریتی تا رسیدن به خیلی از تکنولوژیها تا بسیجهای فلان تا تا تا، هزارتا از اینها. اصلا جنگپایه بودنِ، و نه جنگافروز بودن، خود قرآن که نگاه میکنید اینقدر داستانها را براساس فرآیند جنگ میگوید. میگوید به صورت واقعی یک جنگی به وجود میآید، بین جریان حق و باطل. و جریان حق اینطوری پیدا میشود، پیداییاش اینگونه است و پیروزیاش اینگونه. نه در این داستانها، شما نگاه کنید یک حضرت مریمی وقتی که دارد رشد میکند، در مسیر رشدش، یک قدیسه عالَم میشود متهم به بدترین چیز. خدا مسیرش را حور دیگری میبرد. آنجاست که میگوید «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا» این نخل خشک میبینید میشود رطبا جنیا. آن آتش افروخته بر ابراهیم میشود بردا و سلاما. در آن بیابان زیر پای اسماعیل چشمه زمزم میروید. اینها همهاش لنثبت به فوادک. اینجاست که شخص میفهمد آقا در زمانی که اتفاقا دارند فشار میدهند، آنجا نقطه فرج است. اتفاقا نگاه بکنید همین آیات اینجا را. بقیت الله خیر لکم در همین آیات است، أ لیس الصبح بقریب در همین آیات است. آقا موعدهم الصبح، أ لیس الصبح بقریب؟ آقا موعد صبح است، صبح نزدیک نیست؟ صبح نزدیک میشود. ببینید صبح نزدیک میشود در این چیزها. ماجرای غیبت، ماجرایی است که افضلیتی ایجاد میکند و تحریکی ایجاد میکند و تبدیل اوربیتالی ایجاد میکند، اینجوری عرض بکنیم، در مومن و در جامعه ایمانی، قدرت و ظرفیت این کار را دارد. البته قدرت و ظرفیت این را هم دارد که یک عده را به حیرت و ضلالت و اینها وادار کند؛ که روایتش را دیدیم. حیرت و ضلالت برای همه نیست. روایتش را دیدیم: اگر فقدان حجت باعث میشد یک نفر گمراه میشد، به واسطه این قضیه، ما نمیگذاشتیم غایب شود حجت. آن روایتی که مربوط به این حوزه است بخوانم، درش نماز دارد، که چرا با پارامتر نماز دارد سنجیده میشود.
اینجاست که ماجرای غیبت دارد شما را رشد میدهد و همه جامعه را دارد رشد میدهد و یک لطف بزرگ است. اینجاست که به واسطه اینکه انسان در دولت باطل و بدون امام دیدنی… اتفاقا چون شما رفتید در لایه دیگری، امام در همان لایه دارد هدایت میکند. دیگر با جعلتُ فداک هدایت نمیکند. دارد بر اساس باطنی شما را هدایت میکند. و شما به یک فرج شخصی دارید دست پیدا میکنید. و جامعه دارد به یک فرج شخصی از این بُعدش دست پیدا میکند. این قضیه آنقدر عظیم بیان شده که برخیها این سوال را کردهاند که آقا اگر اینجوری است برای ظهور دعا نکنیم! یعنی اینطرفی شده داستان. که حالا روایتش را میبینیم.
روایت کافی جلد 1 صفحه 333 روایت 2. روایت 1 را هم به مناسبتی دیدیم؛ أرضی ما یکون عنهم، راضیترین حالت همین است. ادامه روایت 1 را نگاه کنید. «قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ لَا يَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْن». حالا روایت 2 را بیاورید. در روایت 2 دارد: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَةُ فِي السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعِبَادَةُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِر» ببینید من یک مفهوم دیگری را عرض کنم. ما یک بحث غیبت به معنای عام داریم. غیبت به معنای عام این است که امام در حالت دولت حق نیست، امام هست ولی امام مستتر است باز هم. به عبارتی از آن حالت دولت حق، مثلا فرض بفرمایید که پیغمبر، تا آن حالتی که غیبت به این معنایی که ما امروز درش هستیم، یک خط رسم کنید، این فضا به سمت غیبت است. لذا این وسطهایش هم غیبت است در لسان روایات. یعنی در همین فضا دیده شده. که مثلا فرض کنید امام صادق (علیهالسلام) هم به نوعی غایب است، مستتر در دولت باطل است. امام حق است، مستتر در دولت باطل. که آنموقع عدهای دور امام را گرفتهاند. عدهای در آن حالت دور امام را گرفتهاند. حالا شما همین الان با زمینههای علمی که دارید و تا حالا این بحثها را شنیدهاید، کسانی که دور امام را در آن زمانها میگیرند، دور امام سجاد را آن زمانی میگیرند که 20 نفر هم امام را دوست ندارند. کلا این فضاها، فضاهای مهمتری است یا یدخلون فی دین الله افواجا؟ یا در این فضاهایی که لایستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتَل اولئک اعظم درجة من الذین انفقوا من بعد و قاتَلوا. آن هم و کُلّاً وعد الله الحسنی دیگر. هرچه سختتر، بهتر. همین! یعنی در آن زمان است که افضلیت وجود دارد. کسانی که دور امام را در آن زمانها میگیرند. کسانی که انفاق در این زمانها میکنند. وگرنه یدخلون فی دین الله افواجا افضلیتش میآید پایین. و کلاً وعد الله الحسنی است ها. نمیخواهم بگویم بد است. ولی چه افضل است؟ افضل آن وقتی است که کسی دور امام کاظم و امام صادق و اینها را در این زمانها بگیرد. افضل این است که امروز کسانی سنگ امام زمان را به سینه بزنند. و اتفاقا چون معادلاتشان رفته در معادلات دیگری، وقتی که دشمن آنها را فشار میدهد، میبینید دارند ایران و سوریه و لبنان و یمن و اینها را تبدیل به یک جبهه واحد میکنند. این همان چیزی است که اتفاقا خاصیت این دوره است. و میبینید همهچیز را با معادلات صد برابری و میلیونها برابری و تاثیرات بینهایت برابری… پس این مفهوم غیبت به معنای عام را داشته باشید. یک معنای دیگر هم حتما میدانید، در جهت تذکر عرض میکنم. این که میگویند ثواب فلان چیز چند برابر میشود، اینها را یک سری قرارداد ندانید. اینها قرارداد نیست. اینها یکسری واقعیات و اقتضائات است. که یعنی مثلا میگویند ثواب جماعت اینگونه میشود، یکهویی از 10 نفر بیشتر شود، دیگر بینهایت میشود، دیگر نمیشود نوشت، دیگر فلان و اینها، اقتضائاتی است که این قضیه میتواند ایجاد کند. شما عملی که در یک دورهای انجام میدهید، اقتضاء واقعیاش یک چیز دیگر است. اقتضاء واقعیاش یک امر بسیار برتر و بالاتر است. این را داشته باشید. به صورت یکسری قراردادها نبینید، به صورت یک وعده ندانید، که مثلا گفتهاند اگر اینجور بکنی، اینجور به شما میدهند دیگر. نه، در خود قرآن هم آنجایی که اعداد را تغییر میدهد، ملاک دارد که اعداد را تغییر میدهد. مثلا میگوید «الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفا» ضعف گرفتدتان، شما صبر ندارید، بعد معادلات مدلش عوض میشود.
اینجا دارد که وقتی سوال میکند کدام افضل است؛ عبادت در سرّ، یعنی شما با امامید، امام مستتر در دولت باطل. یا عبادت در ظهور حق با امام ظاهر. ظاهرش بهتر است یا باطنش؟ «فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ» ببینید عزیزان کسانی به اعتقاد شما از جریان مجالس امام حسین بیشتر بهره بردهاند که در دوره رضاخان باید از این کوچه در آن کوچه میرفتند قایم میشدند که بروند در یک زیرزمینی یک مجلس امام حسین برگزار میکردند، یا الان که دیگر 10 هزار نفر 10 هزار نفر میگویند دیگر وارد نشوید درها را ببندیم؟ کدام؟ دقت کنید، این حرف مهمی است. آنها بودند که عملا مثل نماز صف اول که میگویند جا دارد کسی برایش شمشیر بزند، چرا؟ به خاطر اینکه تمام ارتباط با صفهای بعدی به واسطه صف اول است. اینها میآیند در صف اول قرار میگیرند. یعنی تمام بهرههایی که ما امروزه از مجالس اباعبدالله میبریم، به خاطر همان کورسو و آب باریکهای است که یک عدهای زمان رضاخان نگه داشتند. آنها در تمام ثوابهای ما شریکند. آنها ر صف اول جنگیدند. اینهایی که با امام مستتر بودهاند، میگوید « فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِي السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِي دَوْلَةِ الْحَق» ببینید عبادت باید باشد، در سر باید باشد، با امام باید باشد، اینها قیود است. یعنی انسان با امام باید باشد. تخوف باید باشد. یعنی آنجایی که بهجهت معلوم است که خوفی هست و دیگر دارند اینها را فشار میدهند، دارند محکوم میکنند و دارند تحریم میکنند و دارند فلان میکنند، این معلوم است بالاتر از دولت حق است. « ِّ وَ لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِي دَوْلَةِ الْحَق» عبادت با خوف در دولت باطل، معلوم است مثل آنجا نیست. « ِّ وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُم» چرا یکهو میروند سراغ نماز؟ چون که اساسا نماز یک چنین ویژگی دارد. اصلا هی با شاخصهای نماز مقایسه میشود، یا با شاخصهای حج، اگر نگاه کنید در روایات، با شاخص نماز و شاخص حج خیلی این چیزها بیان میشود، به خاطر ویژگیهایی که در اینها هست. که من یک نمونهاش را الان در شما نشان دادم. که اصلا فرض کنید فضای نماز را برای کنترل خیلی از همینها در نظر گرفتند. شما نگاه کنید آن «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتين»، دو آیهای که اینجا آمده، شما اگر ندانید از قبل، نمیتوانید حدس بزنید در کجای قرآن آمده. این آیه وسط آیات مربوط به طلاق آمده. یعنی این دو آیه را شما جدا کنید، اصلا این آیات قشنگ به هم چسبیده. آنجا یکهو میگوید « حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى». این همان است که میگویم ویژگیهای خاص قانونهای الهی است. یعنی کنترل بحث طلاق را از بحث نماز میگذارد آن مرکزش، که آن را درستش کند. شما سر را یکجای دیگر بند کن، سر را به نماز بند کن، به جای اییییین همه تکنیکهای روانشناسی. این ویژگی است که شما اتفاقا بنشینی روی جایی که به عقل هیچ بنب بشری نرسد. که آقا من کنترل بحث ارتباطات اجتماعی را با نماز میکنم، کنترل بحث طلاق و خانواده را با نماز میکنم. خیلی غیر علمی به نظر میآید، درست است؟ کنترل بحث جنگ با دشمن را من با نماز میکنم. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ مُسْتَتِرٍ بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِي وَقْتِهَا» کسی که صلوة، صلّی، فریضه در جاعت، ببینید یعنی فریضه را در جماعت، این نکته نماز جماعت است، که دارد بحث جماعت میکند به خاطر همین است، در وقتش هم این کار را انجام دهد. ببینید حرکت در وقت، نه حرکت خارج وقت. یعنی اتفاقا یکجوری نکنی که آن تخوف نباشد و بگذاریم فعلا برود جلو و این حالت خوفش برطرف شود و فلان و اینها. نه، « ِ فِي وَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا» نه، قشنگ پر و پیمان، کنار امام حق، در دولت باطل، مستتراً. ولی حرکتها در وقت و بتمامه، درست. اینجوری که برداری همینجوری یک کار رفع تکلیفی دربیاری نه ها! اینجوری نه. « كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَة» این به اندازه 50 تا، میدانید وقتی میگوید این به اندازه 50 تا، زاویهای ایجاد میشود برای اینکه عمل بعدی هم باز دوباره 50 تا، همینطور 50، 50، 50، تازه عددهایش هم لزوما عددهای چیز نیست. اینجوری نیست که کلا شما 50 برابری. و این اقتضاء در این دوره وجود دارد که اصلا… خود روایت ادامهاش را بعدا میبینید. در روایت دارد «رَغَّبْتَنِي فِي الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنِي عَلَيْه» مرا تحریک کردی بروم عمل انجام دهم، من تحریک شدم بروم عمل انجام دهم دیگر. چون گفتم اینجاست که جای عمل مومنانه اتفاقا در دوره غیبت گر میگیرد. و باید شخص برود دنبال عمل مومنانه و آثار و برکات این عمل و ارتباط روحی که با امام زمان برقرار میکند، شخصی و اجتماعی. اینجاست که یکهو میبینید که ألیس الصبح بقریب؟ فضای فشار و اضطرار، و از آن طرف صبح و فرج. این قاعده در کار چیز. که حالا این روایت باید همینجوری ادامه دهیم. دارای چیز است. شما نگاه کنید همین تکهاش، «و اللَّهِ رَغَّبْتَنِي فِي الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنِي عَلَيْه» شما مرا اصلا ترغیب کردی. و بیچاره کسی است که در این دوره عمل نکند. و خوش به سعادت کسی که در این دوره به عمل دینی بپردازد. آثارش خیلی با آثار متداول فرق دارد.