فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفة المهدی

جلسه دهم

حقیقت غیبت، که عرض کردیم آن­جایی که حضرت ایستاده­اند امروز، در ظهور نیست، در غیبت است. نحوه ارتباط ما هم با حضرت، به نحو غیبت است، نه به نحو ظهور. توقع ظهور داشتن، توقع خوبی است. ولی نحوه ارتباط ما با حضرت در نحوه باطنی است. چون که حضرت در آن­جا قرار گرفتند. نعمه ظاهرة و باطنة گفته­اند باطنة یعنی امام باطن. و نوع ارتباط ما در دوره غیبت، به نوع ارتباط با خورشید پشت ابر است. باید از آن نورانیت استفاده کرد، ضمن این­که قرص خورشید معلوم نیست. ولی از آن نورانیت باید استفاده کرد. این آن چیزی است که گرانی­گاه و نقطه ثقل فکری است.

سوالاتی بود. یکی این­که این غیبت بالاخره تنبیه است یا تنبیه نیست؟ سوره مبارکه بقره، آیه 36 را بیاورید من یک نکته­ای را عرض بکنم. در داستان خلقت آدم، که خیلی این داستان، داستان عجیبی است، و داستان نشئه آدم است، نه صرفا حضرت آدم. و تلفیقی از بحث حضرت آدم و نشئه انسانی و این­ها را همه در این داستان می­خواهد بگوید. می­خواهم این را عرض بکنم که حقیقت غیبت، حقیقتی است که عده­ای را رشد می­دهد و همین حقیقت، عده­ای را به زمین می­کوبد. و این نحوه ارتباط انسان است با این حقیقت. کلا حجت­ها، فرقان، قرآن، همه این­ها این­جوری است. این حقیقت، حقیقت کمالی است. ولی این به این معنی نیست که ما را متکامل می­کند. ممکن است به زمین بکوبد. یعنی کسی امام را نمی­بیند، بعد امام را اصلا فراموش می­کند. و سعی هم نمی­کند به لقاء امام دست پیدا کند. اون لقائی که امام در آن نقطه قرار گرفته. در این آیه 36، 37 و 38 این هم مثل یک مسئله­ای است که باید ایجاد می­شده است. که همان آیه 30 از همان اول می­گوید: «إِنىّ‏ جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَة» یعنی معلوم است جا در زمین است. نه این­که مدار خلافت زمین است، ولی جایش در زمین است. پس باید از همون اولش هم می­رفت به زمین. این حقیقت غیبت، گفته­اند که این لکائن است، حتما اتفاق می­افتد. جزء سنن خداست. و سنن انبیاست. انبیا برای این­که رشد بدهند از آن طرف بندگان را، یک کار از جنس غیبت انجام می­دادند. یعنی یک غیبتی داشتند از میان امت خودشان. که مردم را از این ظاهربینی خارج کنند. و نقل به باطن بدهند. این­جا هم همین است، که إِنىّ‏ جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَة، بعد می­آید حالا داستان را مفصل می­گوید، بحث­هایش هم مفصل است. کاری نداریم. تا دارد «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنهْا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كاَنَا فِيه» در آیه 36. فعل­ها هم مثنی است. ضمیرها مثنی است. بعد می­گوید: «وَ قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكمُ‏ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» یعنی جمع می­شود. چون که بحث آدم و حوا نبوده اساسا، بحث این نشئه است. بحث آدم است کلا این داستان. یک هبوط هست که خاک بر سرتان بروید پایین. یک هبوط این جنسی است. بعد بینش توبه است: «فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كلَمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْه». یک هبوط دیگری هست: «قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنهْا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنىّ‏ هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهْمْ وَ لَا هُمْ يحَزَنُون»، این هبوطِ با کرامت است. بین یک هبوطی که خاک بر سرتان بروید پایین، و یک هبوط باکرامت، یک توبه وسطش هست. کسی که این دوره غیبت، برایش دوره توبه و عمل صالح است، این درست است که دچار غیبت است، غیبت از بدن، اما غیبت باکرامت است. این غیر از آن حالتی است که امام را از میان ما گرفته­اند و به یک سرگشتگی و سرگردانی بی­امامی دچار شده است شخص. دوتا هبوط است، اما یک هبوط که بینش توبه واقع است. یک کسانی دچار هبوط می­شوند که شجره را خوردند و پرت شدند بیرون. بروید پی کارتان! یک عده­ای توبه دارند می­کنند، این درست است که باز هم هبوط است، ولی این هبوط، هبوط باکرامت است و با هدایت است. یعنی هبوط پس از توبه، غیبت توبه­ناک، درش هدایت است. به آیه دقت کردید؟ «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنىّ‏ هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهْمْ وَ لَا هُمْ يحَزَنُون» یعنی این غیبت، دیگر غیبتی است که در آن هدایت قرار گرفته است. این فرق دارد با غیبت کسی که بی امام شده. ول شده، متحیر شده کلا. این هبوط، دورخیز برای پرش است. این دور شدن است، منتها دور شدن برای پریدن است. لذا برای همین است که عده­ای، در این روایات حوزه غیبت که نگاه می­کنید هم هدایت است، هم حیرت است. حیرت برای مبتلین است نه حیرت برای همه. این­طور نیست که همه حیرت دارند. در روایاتش دارد که حیرتِ برای مبتلین است. یک عده­ای مدام می­گویند این دوره، دوره حیرت است، حیرت برای مبتلین است. وگرنه برای مومنین هدایت است. اتفاقا دارند خیلی رشد می­کنند به دلیل غیبت. به دلیل غیبت و فرج شخصی، که حالا نکته­ای بوده که مرتب به عناوین مختلف عرض می­کردیم در این بحث.

یک نکته­ای که در بحث غیبت و امام، البته این بحث­ها کلا بحث­های به هم­مرتبطی است؛ بحث­های غیبت و بحث امام­شناسی، خداشناسی، معادشناسی، این­ها بحث­های کاملا به هم­مرتبطی است. حالا ان­شاءالله باید همین­طور هی این بحث­ها را با هم بکنیم تا این­ها لبه­های همدیگر را بگیرند و آن جورچین و پازل معارف در ذهن جور شود. چون گاهی اوقات، قطعه قطعه در ذهن آدم چیزهایی هست، ولی این قطعات در کنار همدیگر است که یک مجموعه از معارف را برای آدم حاصل می­کند. این مجموعه از معارف خداشناسی، امام­شناسی و معادشناسی، به خصوص این حوزه از مباحث، به شدت به هم مرتبط است. اگر عمری باشد در ذهنم هست که ان­شاءالله این بحث­ها را در کنار همدیگر بگوییم در همین جلسات، تا یک مجموعه­ای خیلی متقن، قرآنی، از این مباحث ان­شاءالله جا بگیرد در ذهن همه­مان.

یک نکته­ای که راجع به ارتباط با امام به صورت کلی هست و الان ارتباط با حجت و به عبارتی لقاء امام را برای ما درست می­کند، ملاقات امام را برای ما درست می­کند، اگر ما دنبال ملاقات امامیم، دنبال پیدا کردن امامیم، امامی که مال این دوره است، نه امام اسبق علیکم نعمه ظاهرة نه، اسبغ علیکم نعمه باطنة. اگر برای پیدا کردن این امام طلب داریم، من یک مقدماتی عرض کنم. دو آیه 10 سوره مبارکه فاطر و 84 سوره مبارکه اسراء را در کنار هم بیاورید. آیه 84 یک نکته­ای دارد. این آیه، آیه معروفی است. «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىَ‏ شَاكلِتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى‏ سَبِيلا» بگو که عمل براساس شاکله درست می­شود. که شکل واقعی شخص چه مدلی است، عمل متصاعد از نیت است، از آن شکل است. برای همین گفته­اند که قل کل یعمل علی شاکلته، أی نیته. یعنی خود واقعی­اش چطور است؟ از کوزه همان برون تراود که در اوست. عمل زاییده نیت است و به شدت ما دعوت شده­ایم به بحث نیت. اساسا دعوت به باطن ما زیاد داریم. دعوت به باطن خیلی زیاد است. چطور که می­گویند بیایید روی نیتتان کار کنید. یعنی ظاهر عمل هرچه که باشد، آن باطنش خیلی مهم است. قل کل یعمل علی شاکلته، چون که عمل بر طبق نیت است. پس شد نیت، عمل­ساز است. آیه 10 سوره فاطر می­گوید عمل، نیت­ساز است. «مَن كاَنَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِله الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكلَمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ يَرْفَعُهُ» این کَلِم طیب، این جان پاک به سمت حضرت حق حرکت می­کند، عمل صالح او را بالا می­برد. عرضم معلوم است؟ یعنی عمل صالح، انسان­ساز است. عمل صالح باعث می­شود که شخص بالا برود. نیت بالا برود. نیت و آن هویت و شاکله شخص که بالا می­رود، عمل صالح مطابق با آن باز بالا می­رود. باز دوباره این، آن را بالا می­برد. یعنی به صورت یک دور حلزونی­شکل، نیت عمل می­سازد، عمل نیت می­سازد. یعنی کسی که مرتب عمل دارد انجام می­دهد، و العمل الصالح یرفعه. برای چه اصلا چنین بحثی را مطرح کردیم؟ باز آیه پایانی سوره مبارکه کهف را بیاورید. «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكمُ‏ يُوحَى إِلىَ‏ أَنَّمَا إِلَاهُكُمْ إِلَاهٌ وَاحِدٌ فَمَن كاَنَ يَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا» این را مقدمه می­خواهم بکنم تا یک روایت بخوانم. کسانی که امید به لقاء رب دارند، باید عمل صالح انجام دهند. آن عمل صالحی که البته نیت شرک­آلودی درش نداشته باشند. مثلا بخواهند جلب نگاه کنند به سمت خودشان. این­ها نه. عمل صالح را می­خواهند انجام دهند، و این عمل صالح را انجام می­دهند با نیت درست. عمل صالحی که خدا گفته انجام دهید، و شما انجام دهید، موجب لقاء… این موجب لقاء حرف متوسطی است. بلکه خودش لقاء است، نه موجب لقاء است. چطور؟ به این بحث دقت کنید تا معلوم شود که این… می­گویند فرج را من تحت اقدامکم بگیرید. از کارتان توقع فرج داشته باشید. شاید این معنا را ما بارها عرض کردیم خدمتتان. وقتی کسی عمل صالح انجام می­دهد، عمل صالح فنا کردن اراده خود است در اراده دیگری. یعنی خدا وقتی می­گوید این کار را انجام دهید و این کار را انجام می­دهید، به خاطر خدا، مثلا خدا به شما می­گوید 15 ساعت چیزی نخورید در ماه رمضان، یکی دو روز هم نه، 30 روز کلا چیزی نخورید، اگر کسی به شما بگوید آیا شما واقعا این کار را انجام می­دهید؟ مگر آدم خر است واقعا؟! که مثلا همین­جوری یک نفر به آدم بگوید که شما 30 روز، روزی 15 ساعت نخور، پشت سر هم. ولی این را شما می­گویی خدا گفته، من انجام می­دهم. این می­دانید یعنی چه؟ این عمل صالح را خیلی جدی بگیرید. من ممکن است این موقع نخواهم نماز بخوانم. این موقع نخواهم نماز شب بخوانم. این موقع نخواهم اصلا مناجات کنم. این موقع نمی­خواهم گرسنه بمانم. این موقع نمی­خواهم. ولی عمل صالح، فانی کردن اراده خود است در اراده خدا. شما می­گویی من اراده خودم را از بین می­برم. درست است؟ عملیات عمل صالح، عملیات بی­ارادگی است. این بی­ارادگی خورد خورد و رفته رفته جوری می­شود که شخص بی­راده، در او اراده محقق می­شود. اراده خدا در او محقق می­شود. این می­شود لقاء رب. اصلا متن عمل صالح، دست زدن به چیزی است که آن لقاء رب است. نه موجب لقاء رب می­شود. حالا لقاء رب خودش مراتب دارد. یعنی شما داری فانی می­کنی خودت را. اراده خودت را فانی می­کنی. در این مثالی که ما بارها عرض کردیم این است، که شما مثل دست و پایی که بی­اراده هست، دست و پا که اراده­ای برای خودش ندارد، اراده خودش را از روح می­گیرد. روح دارد اراده می­کند که دست و پا حرکت کنند. اراده دست و پای من فانی در اراده من است. یعنی به عبارتی بی­اراده است. کار می­کند، ولی بی­اراده کار می­کند. آن کسی که دارد اراده می­کند منم، نه دست و پای من. منم، نه زبان من. کار دارد انجام می­شود، در اوج بی­ارادگی. به این مو­گویند فناء. و هر مرتبه­ای از فنا یعنی لقاء. اگر شما این را خوب بتوانید حلاجی کنید که این دست و پای آدم، چطور کار می­کند ولی اراده نمی­کند، کسی دیگر دارد در دست و پا اراده می­کند، که این خود متن لقاء است. و من کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا. یک نکته­ای را حضرت علامه ذیل بحث خطوات شیطان می­گویند، این نکته خیلی فوق­العاده است. می­گویند گامهای شیطان را پیروی نکنید یعنی شما در هر گامی که وجود داشته باشد باید حکم الهی را عمل بکنید. اگر حکم الهی را عمل نکنید محل نفوذ شیطان است این­جا. مگر هر گام حکم الهی دارد؟ بله. یعنی آن چیزی که به شما می­گویند عمل کنید باید بروید بکنید. کسی هرچقدر خودش و اراده­های خودش را تخریب کرده باشد، دیدید آقای جاودان هی این را می­گویند «باید به شما بگویند چه کار کنید». این حرف خیلی حرف مهمی است. اگر اراده این است که من به یک چیزی باشم، اصلا نمی­خواهم این اراده را. می­خواهم بگویم متن لقاء امام می­رسد به همین این. آیه 68 سوره مبارکه قصص را بیاورید. یک موقع هست بحث تشریعی است که می­گویند شما اختیار ندارید در کار تشریعی. یک موقع هست  که در خود تکوین می­گویند: «وَ رَبُّكَ يخَلُقُ مَا يَشَاءُ وَ يخَتَارُ مَا كَانَ لهَمُ الخْيرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَلىَ‏ عَمَّا يُشْرِكُون» اختیاری با کسی نیست. خدا دارد شاء می­کند؛ و ماتشاوون الا ان یشاء الله. این شرک است که خود انسان اختیار بکند. اگر قرار باشد خودش اختیار بکند، این شرک است. درستش این است که اختیار بکنند. و ما بشویم دست و پا. هرچقدر کسی اختیارش بیفتد دست کس دیگری، آن دارد مراتب قربی را طی می­کند نسبت به آن شخص، و موجب لقاء می­شود و دارد شبیه می­شود. حالا به شما می­گویم لقاء امام یعنی شبیه امام. در روایات ما هست. یعنی کسی هرچقدر بیشتر شبیه امام می­شود، و دست و پای امام می­شود، این می­شود لقاء امام. و دستور دارد می­گیرد از امام. قدم به قدم کاری که دارد انجام می­دهد، امام دارد به او می­گوید انجام دهد. و می­دانید که توحیدهای ولایی قبل از توحیدهای الهی است. چون که مراتب هستی این­گونه است. توحیدهای ولایی، در سیر صعودی انسان اول به امام می­رسد، بعد به ذات الهی. این­ها را همه مفصل باید مبانی­اش را بگوییم. جایگاه انسان کامل اساسا این­گونه است. که انسان به امام می­رسد، به آن اسم جامع الله، بعد به ذات می­رسد. یعنی انسان به امام می­رسد. این که گفته­اند رب الارض امام الارض است، این است. و اشرقت الارض بنور ربکم، بعد شما در جامعه کبیره می­خوانید اشرقت الارض بنورکم، همین است. چون که رب الارض امام الارض است. و من کان یرجو لقاء ربه یعنی امامش را می­خواهد، کسی که دنبال امامش است. این فلیعمل عملا صالحا، این عمل صالح غیرمشرکانه که انجام بدهد، همین این متن یعنی لقاء امام. و امام دارد در او اراده می­کند دیگر. این روایت را ببینید، و هرچقدر عمل صالحی­تر، هرچقدر قرآنی­تر، این آیه آیه­ی عجیبی است که «وَ إِذا قَرَأْتَ‏ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُورا» یعنی حجابی که خود حجاب هم دیده نمی­شود. یعنی بدون حجاب دیدنی، خودی و غیرخودی را جدا می­کند خدا، با قرآن. درست است؟ آیه چه بود؟ «وَ إِذا قَرَأْتَ‏ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُورا» بدون حجاب دیدنی، قرآن خودی را از غیرخودی جدا می­کند. قرآن یک چنین وسیله­ای است. اگر جدا می­کند، پس خودی را هم جدا می­کند دیگر. فقط غیرخودی را که جدا نمی­کند. اگر می­گوید آن­ها را می­اندازد آن­طرف، یعنی یک عده را می­آورد این طرف. کسی که با حقیقت قرآن هی دارد، یعنی می­گوید هرچه قرآن گفت، معارف هم معارف قرآن، اعمال هم اعمال قرآن، هرچه که قرآن است. پیغمبر و امام که خُلقه القرآن است، اگر این­گونه بکند، می­آید در صف خودی­هایی که امام را می­تواند ملاقات کند. در صف خودی­ای که امام را ملاقات بکند. به لقاء امام دست پیدا بکند. منتها امام غایب. به لقاء امام غایب. در روایت دارد «اذا رُفِع علمکم من بین اظهرکم فتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم.» این عَلَم از پیش چهره­تان رفت، اگر این­گونه شد، این در کافی شریف هست در باب­های غیبتش، جلد 1، صفحه 341. خب چه کار بکنید؟ فرج را می­خواهید؟ از زیر پایتان فرج. اَقدام کنایه از عمل­های محکم است. در قرآن هم این اصلاح هست: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُم‏» یا «رَبَّنا أَفْرِغْ‏ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا» امام می­خواهید؟ توقع فرج می­خواهید؟ فتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم.از زیر پایتان. کسی لقاء امام می­خواهد؟ فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا. هرچقدر فانی کند… درست است لطفی دارد دیدن جمال نورانی امام، اما شما از امام چه می­خواهی؟ الان دوره، دوره غیبت است، از امام چه می­خواهی؟ جز این­که امام در درون شما بگوید که چه کار بکن؟ بگوید اصلا به شما چه کار بکن. جز این را ما از امام می­خواهیم؟ امام همین را به شخص می­گوید. قدم به قدم. اصلا او اراده­اش مثل اراده دست و پا می­شود، که اراده ندارد ولی کار می­کند. کار می­کند ولی اراده ندارد. به حسب ظاهر هم الان فکر می­کند که این دست و پا دارد یک چیزی می­کند. درصورتی که او اراده­اش فانی شده. این اراده فانی در عمل صالح خیلی اتفاق می­افتد. این عمل صالح نیت را درست می­کند، نیت باز عمل صالح درست می­کند، با همان دور حلزونی که عرض کردم. این آن­موقع می­شود شبیه امام. این شبیه امام چیست؟ یک روایتی می­خوانم، معروف است، به نام روایت نُوَمَة. این روایت را عزیزان دقت بکنند. خیلی این روایت، روایت مهمی است. من از غیبت نعمانی می­خوانم، ص 141. امام صادق (علیه السلام) می­گویند که «خبرٌ تدریه خیرٌ من عشرٍ ترویه. إنّ لکل حقٍ حقیقةً و لکل ثوابٍ نوراً. ثم قال: إنّا و الله لانَعُدُّ الرجل من شیعتنا فقیها حتی یُلهَنَ له و یَعرِف اللحن. إنّ امیرالمومنین (علیه السلام) قال علی منبر الکوفه: إنّ من ورائکم فتناً مظلمة عمیاء منکسفه لاینجو منها الّا النُوَمَة. قیل یا امیرالمومنین ما النومة؟ قال: الذی یعرف الناس و لایعرفونه. و اعلموا أنّ الارض لاتخلو من حجة الله عزّ و جلّ و لکنّ الله سیُعمی خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علی انفسهم و لو خلت الارض ساعة واحدة من حجة لله لساخت باهلها و لکنّ الحجة یعرف الناس و لایعرفونه.»

یک خبر را درست بفهمی… ببینید رفتن به سمت باطن. رفتن به سمت پشت صحنه. یک روایت را درست بفهمی، بهتر از این است که ده یا ده­ها روایت همین­طور بخوانی درحالی که نمی­فهمی. باطن را درست بفهمی، بگیری. حالا بعد این بگیری معلوم می­شود. هر حقی یک پشت صحنه حقیقت دارد. خود عنوان نور که بر قرآن و امام و این­ها تطبیق شده، خودش بحث مهمی در قرآن و روایات دارد. دارد که «و یجعل لکم نورا تمشون به» در آن الله نور السموات و الارض، برای فرد نور قرار می­دهیم در همین دنیا، که این­جا نورا تمشون به، یعنی با نور حرکت می­کند. روشن حرکت می­کند. این نور، نور امام زمان است. که به شخص می­دهند و با آن نورانیت… قرص را نمی­بیند، ولی با نور حرکت می­کند. بدون این­که قرص را دیده باشد. یجعل لکم نورا تمشون به. [ادامه ترجمه روایت بالا] این ثوابی که، کار درستی که دارید انجام می­دهید، این اتصال عقب صحنه­اش به نور است. که آن نور، امام است. اشرقت الارض بنور ربکم که یعنی بنورکم، که رب الارض امام الارض، آن اتصال پشت صحنه­اش به نور است. که شما هر عمل صالحی را وقتی انجام می­دهید، هر ثوابی را که انجام می­دهید، اگر و لایشرک بعبادة ربه احدا باشد، اتصال به یک جورچین و پازلی هست که این­ها همه در کنار هم امام­نماست. امام را به شما نشان می­دهد. این­ها به هم پیوسته است و به امام پیوسته است. این همان شجره طوبایی است که شاخه­هایش گفته­اند در خانه مومنین است و تنه­اش در خانه امیرالمومنین. یعنی هرکسی دست بزند به این، دست زده به شجره. شاخه­اش در خانه مومنین است، تنه­اش در خانه امیرالمومنین است. آن­جا تنه است دیگر، إن ذُکِر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه. اول و آخر خیر این­ها هستند. اصل این است. هر عمل صالحی، هر ثوابی، دست زدن به امام است. دست زدن به این شجره طوبی است. و هرکدام از این­ها امام­نماست. به تعبیر مرحوم آسید حسن الهی، برادر علامه، عمل صالح که در کنار هم قرار بگیرد، امام را نشان می­دهد. این حرف­ها به شدت به جهت فلسفی دقیق است. در این­که اسم جامع الله در امام است. هرکدام از این اسماء الله، هرکدام از این اعمال صالح را که دست می­زنی، چون که این­ها اصل همه این­ها هستند، در هر تکه مثل یک پازل، امام را به شما نشان می­دهد. هر تکه امام است، جمعش هم امام است. بحث بیش از این دیگر بال و پرمان می­سوزد.

ثم قال: إنّا و الله لانَعُدُّ الرجل من شیعتنا فقیها حتی یُلهَنَ له و یَعرِف اللحن. مگر من نگفتم فهم نورانی پشت صحنه­ای فلان؟ می­گویند ما کسی از شیعیانمان را فقیه نمی­دانیم، ما با اشاره صحبت کنیم، او بگیرد. اشارات ما را بگیرد. نه این­که تا ته ظاهر را باید بگویی تا بگیرد. همان آن نورانیت را بگوییم با اشاره، می­گیرد دیگر. چون که به این پشت صحنه دست پیدا کرده. بعد إنّ امیرالمومنین (علیه السلام) قال علی منبر الکوفه: إنّ من ورائکم فتناً مظلمة عمیاء منکسفه لاینجو منها الّا النُوَمَة. امیرالمومنین بر منبر کوفه گفتند که فتنه­های مظلمه کور تاریکی هست که کسی نجات پیدا نمی­کند، مگر نومة. این روایت، به این دلیل معروف است به روایت نومة. قیل یا امیرالمومنین ما النومة؟ نومة کیست که در فتنه­ها نجات پیدا می­کند؟ این قسمت را در ذهنتان نگه دارید. قال: الذی یعرف الناس و لایعرفونه. کسی که مردم را می­شناسد و مردم او را نمی­شناسند. یعنی به حق و حقیقتش نمی­شناسند، نه این­که شناسنامه­ای نمی­شناسندش. این از ادامه روایت معلوم است. یعنی این مردم را می­شناسد ولی مردم حق و حقیقت این را نمی­شناسند. چون که این یک اوجی دارد، بعدا معلوم می­شود که این عبارت، عین عبارت راجع به امام است. امام هم همین­گونه است. لقاء امام یعنی شبیه امام. و اعلموا أنّ الارض لاتخلو من حجة الله عزّ و جلّ. زمین از حجت خالی نیست. و لکنّ الله سیُعمی خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علی انفسهم. این­ها نمی­بینند. خلق را به یک کوری که نمی­بینند فرو برده. نه این­که نمی­بینند. می­بینند، نمی­شناسند. و لو خلت الارض ساعة واحدة من حجة لله، اگر یک ساعت زمین باقی باشد بدون حجت، لساخت باهلها و لکنّ الحجة یعرف الناس و لایعرفونه. آن را دیدید؟ نومة نجات پیدا می­کنند. نومة چه کسانی هستند؟ کسانی که یعرف الناس و لایعرفونه. زمین حجت لازم دارد. حجت کیست؟ کسی است که یعرف الناس و لایعرفونه. یعنی نومة کسانی هستند که شبیه امام هستند. این­ها آمدند خودشان را با این عمل صالح به امام نزدیک کردند. و شبیه امام شدند. کسی حق و حقیقت این­ها را نمی­فهمد. آن­قدر دارند اوج باطنی می­گیرند که دیگر کسی این­ها را نمی­شناسد. شناسنامه­ای ممکن است بشناسد، کد ملی­ای ممکن است بشناسد، ولی مثل حضرت یوسف که در روایات ما دارد که حضرت یوسف را به عنوان عزیز مصر می­شناختند، نه به عنوان حضرت یوسف. حضرت یوسف را به عنوان عزیز مصر، این یعنی حد حضرت یوسف نیست که. این حد حضرت یوسف نیست. حضرت یوسف پیغمبر است و و و. به نام عزیز مصر می­شناختند. در این حد می­شناختند. ولی نمی­شناختند. یوسف را به حده نمی­شناختند. یعرف الناس و لایعرفونه این است. نتیجه این است که باز دوباره با مجموع آیات و روایاتف لقاء امام به فناء اراده است. به فناء اراده در عمل صالح است. عمل صالح غیر مشرکانه، فناء اراده می­آورد. و لقاء امام می­آورد و بی­اختیاری می­آورد. و چه خوش است این بی­اختیاری، که انسان خودش دیگر برای خودش هیچی اراده و اختیار نکند. بلکه اراده و اختیار در او شکل بگیرد. و خود این اصلا لقاء امام است. و آن­موقع، آدم وقتی که هر عمل صالحی انجام می­دهد، بداند این لقاء امام است. یک موقع شما یک کاری انجام می­دهید، در همان حد نگهش می­دارید. چون شما ارتباطتان با آن عمل در همین حد است، یعنی یک کاری می­کنید مثلا یک صدقه­ای می­دهید، می­خواهید که مثلا 18 برابر از آن طرف به شما بدهند. 10 برابر از آن طرف به شما بدهند در بهشت. این یک تعبیر است. یک تعبیر این است که شما صدقه می­دهید… برای همین می­گویند دستتان را ببوسید، چون دستتان خورده به دست خدا. در روایت است. دست خدا کیست؟ این دست امام است. علیٌ ید الله. شما مرتبط شدید با حقیقت امام. یک موقع این­جوری نگاه می­کنید. بعد می­بینید که هی دارد وجود امام در شما زنده می­شود. هی امام، امام، دارد اتفاق می­افتد خودش. شما عمل صالح را در حد ضعیف نگه ندارید. عمل صالح، امام­نماست. نماز، امام­نماست، صدقه امام­نماست. ارتباط با امام است اصلا این خودش. بحث­های مفصل عقلی دارد این­ها. اصلا جایگاه انسان کامل و این­ها.

سوال: این روندی است که موجب عصمت فرد می­شود؟

جواب: بله. منتها عصمت مراتب دارد. این روند موجب عصمت می­شود. یعنی کسی دیگر خودش کاری نمی­کند. کاری به دست او ظاهر می­شود. من این را عرض کردم، ذیل آن آیات سوره نور. که از الله نور السموات و الارض شروع می­شود. بعد آیه بعدش چیست؟ این نور در بیوتی است، فی بیوت اذن الله أن تُرفَع لیذکر فیه اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال. آیه بعدش چیست؟ رجال لاتلهیهم… وقتی این نور درست می­شود، آن لهو برداشته می­شود. رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله و إقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار. آن نور که در آن خانه­هاست، لهو را از شخص برمی­دارد. این لهو از او برداشته می­شود. بعد چه می­شود؟ لیجزیهم الله احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله. جزای او به احسن الاعمال داده می­شود، یعنی جزای امام به دست این داده می­شود. احسن الاعمال همیشه مال امام است. بعد این­ها را جزا می­دهند به احسن الاعمال. چرا؟ چون که دست امام است. مثل این که جایزه یک نفری را می­دهند به دستش دیگر. چون که او دست امام است، این­جوری فانی شده، شده دست امام، جایزه امام را می­دهند به دست این. به دست می­دهند. او هم دست است دیگر. جایزه­اش اصلا جایزه خودش نیست، جایزه امام است.

لذا به عمل صالح از این زاویه نگاه کنید. و اجعل قلبک قبلة للسانک. بله این هم همین است. قلب را قبله لسان قرار بده، که قلب برود، بعد امام امام از داخلش درمی­آید. ذکر امام درمی­آید از آن­جایی که قلب رفته است.