فایل صوتی:

فایل متنی:

متن سخنرانی:

لغت موران (جلسه ۱۸)

در بحث لغت موران که به داستان حربا و خفاش‌ها رسیدیم که یک آفتاب پرستی بود که خلاصه نزاعی بین این‌ها و خفاش اتفاق افتاد، و این‌ها را توضیح دادیم که خفاش نماد تیرگی و تاریکی و بودن در تاریکی است، همان نفس ناطقه ایست که تا سطح نفس اماره آمده و لذت‌هایش در تاریکی است، یعنی اگر هم قرار است لذتی ببرد در تاریکی و عادت به تاریکی است، به هرجهت آمدند و این حربا و آفتاب پرست را که اتفاقا خوراکش آفتاب است را مجازات کنند، و با دید خودشان گفتند ما او را می‌بریم جلوی آفتاب می‌گذاریمش تا بمیرد، و بحث این بود که اگر می‌دانستند که حربا چقدر مشعوف می‌شود از این قضیه، هیچ موقع همچین کاری را نمی‌کردند و از غصه دق می‌کردند، (در متن همچین چیزی هست) اینجا بود که یکسری بحث بسیار مهمی وجود دارد، و آن بحث لذت و الم و این‌ها در خوراک قوا، که قوای انسان و آن نفس ناطقه انسان از چه چیزی لذت می‌برد، اگر خوراک دیگری به او بدهید نمی‌تواند لذت ببرد و لذائذ خیلی زودگذر می‌برد و گاهی اوقات از این لذت‌های زودگذر ضربه می‌خورد، عاقبت خوبی هم ندارد بالاخره همه ما در شریعت می‌شناسیم، شریعت مجموعه‌ای از لذت‌هاست و اینکه می‌خواهد انسان به لذت برسد و به لذت پایه‌دار برسد.

شما ببینید گاهی اوقات حتی الان یک مالی هست در تهران، این در اروپا خیلی قدیمی است، ولی دیده‌اید می‌روند در یک اتاقی چینی می‌شکنند؟ می‌روند پول می‌دهند برای یک اتاقی که یک باکس چینی را در اختیار آن‌ها قرار می‌دهند، و آن‌ها می‌زنند چینی‌ها را می‌شکنند، و انگار به نوعی دق دلی خودشان را خالی می‌کنند برای سلامت اعصاب و روان! غافل از اینکه این اتفاق به صورت مقطعی برای شما می‌افتد که بزنید یک چیزی را درب و داغون کنید و خیالتان راحت شود که دق دلیتان را خالی کرده‌اید، ولی سریعا برمی‌گردد و این آتش با یک لهیب بیشتری در وجود انسان فوران می‌کند، برای همین است که ما در شریعت از این توصیه‌ها به این صورت اصلاً نداریم! بله این را داریم که کسی برود اینجور خواسته‌ها و لذت‌ها را در بستر، خلاصه برود به لذت پایدار برسد نه به لذت‌های مقطعی و زودگذر، برای همین است ما اصلاً در دین این را نداریم، بله بیاید آن فضای نشاط جوانانه خودش را در قالب جهاد (فی سبیل الله) به نوعی پیاده کند، آن یک بحث دیگر است که من عرض کردم این همان تصعید شهوات انسان است، و شهوت انسان وقتی که صعود می‌کند، شما می‌توانید راهی را درست کنید برای اینکه به جای اینکه شهوت را ندید بگیرید، به تعابیر متعددی در قرآن که وصف بهشت و این‌ها را می‌گوید شما عملاً دارید شهوات را جهت می‌دهید و به لذت‌های پایدار تبدیل می‌کنید.

اینجا در قرآن بمانیم من یکمی راجع به لذت و الم در قرآن یک نکته‌ای بگویم، نکته مهمی است، اول از بیرون یک چیزی بگویم بعد آیاتش را بخوانیم؛ شما که با قرآن آشنا هستید می‌دانید که اگر بگویند جهنم را خلاصه کن، جهنم خلاصه‌اش چه می‌شود؟ می‌شود عذاب، اصلاً عنوانش این است، الم، درد، مشکل، تنگی، همه‌اش یک مدل عذاب است، حالا عذاب مهین، عذاب لحریق، عذاب‌های متعدد؛ بیایید در بهشت هم حساب کنید دقیقاً نقطه مقابلش این است که، همه‌اش بشاش بودن، خرسند بودن، فرح بودن، تحبرون بودن، لذت بری به انواع لذائذ، فضا این است یعنی فضای بهشت و جهنم، جهنم همه‌اش غم است، غصه است، (طعام ذا غصه) است، همه‌اش این مدلی است؛ بهشت چه مدلی است؟ بهشت همه‌اش خوشی است، اصلاً غم در بهشت نیست، این فضا را دارید دیگر؟ به اضافه این مقدمه دیگر بکنید که آن چیزی که بهشت است روح آدمی است، می‌دانید که بهشت و چشمه‌های بهشت و این‌ها، روح انسان است که بهشت است! و خود رودهای بهشت را خود این «عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا» اصلاً رود بهشت از درون وجود انسان است، بهشت درون وجود انسان است، مرتبه وجود انسان است، مرتبه روحی وجود اوست، که عرض کردیم اگر این نفس برسد به نفس مطمئنه در آن حالت، بالاخره این از یک جایی آمده خوراک خودش را دارد، اگر خوراک دیگری را به او بدهید، ممکن است که به صورت مقطع کوتاهی یک واکنش لذت بری کند، ولی اساساً نمی‌تواند! به دلیل وجود نفس ناطقه در آن، که ما در بحث‌های معاد مفصل عرض کردیم که اصلا در وجود آدم مصحح عذاب است، چون بالاخره خود نفس ناطقه آن سویی است، جهت ملکی‌اش در آن زیاد است، و اگر این را پایین بکشید، شما می‌خواهید این را در خلاف جهت حرکت خود نفس  درگیرش کنید و این نمی‌تواند لذت ببرد، لذت‌هایش را مقطعی می‌برد، مثل یک سم شیرینی است که اگر بخورد، منطقه دهن است، اصلا شما کلا غذا که می‌خورید منطقه دهن لذت می‌برد دیگر معده که لذت نمی‌برد، دهنش یک لذتی می‌برد بعد که می‌رود داخل امعا و احشا‌ اش به هم می‌ریزد!

لذا ما اگر این‌ها را بدانیم، این را می‌فهمیم که اساساً در دنیا اگر کسی دارد غصه می‌خورد، دارد با جهنم مناسبت پیدا می‌کند! نه حزن‌های سطح بالاها، مومن کلاً بشاش است، یعنی خوشحال است، فرح است، خر کیف است، نه اینکه سختی نمی‌بیند، نه سختی می‌بیند ولی به جهت روحی پژمرده و افسرده و با غصه و نگرانی و این چیزها نیست، همه این احوالاتش هم احوالاتیست که اگر حزن و این‌ها دارد باز از جنس متعالی است! (بله گریه می‌کند) ولی شبیه یک انسان افسرده گریه نمی‌کند، شبیه یک انسانی که اشک شوق می‌ریزد گریه می‌کند، گریه‌اش این مدلی نیست، همیشه گریه شوق می‌کند. این همان چیزیست که کسانی که خفاشی زندگی می‌کنند، لذتی که مومن دارد می‌برد را، این اساساً نمی‌تواند بفهمد! کما اینکه دیدید کسانی که اهل درس و بحث نیستند، مثلاً برمی‌گردد به امثال ماها می‌گوید (این همه سرت در کتاب است، مثلاً چه کاری است؟ مثلاً این چه زحمت بیخودی است داری به خودت می‌دهی؟) مثلاً فکر می‌کند مطالعه برای ما زحمت است، نمی‌داند که آن غذایی که تو داری می‌خوری را اگر صدها برابرش کنی می‌شود لذت مطالعه! حتی در بحث‌های عرفانی سر جای خودش، می‌گویند القائات ملکی همراه با لذت عظیمه است، اصلاً شاخصه‌اش لذت است! یعنی می‌گویند چگونه می‌شود که طرف می‌فهمد یک القاء رحمانی دارد؟ می‌گویند خیلی لذت می‌برد و لذت پایدار هم می‌برد، مثلاً یک القاء ملکه دیگر داشته باشد یک دفعه ۶ ماه سر مست است، اساساً هیچ خوردنی‌ای نمی‌تواند این کار را با ما کند، هیچ کسی نمی‌تواند این کار را کند، مثلاً طرف یک غذایی بخورد و ۶ ماه سرمست باشد بخاطر غذایی که خورده است، این‌گونه نیست، (می‌توانیم مرتبط کنیم ولی خودش یک بحث مستقل لذت است) می‌گویند لئیمان از طعام لذت می‌برند، و کریمان از اطعام! لذتی که اطعام دارد هیچ موقع با لذت طعام قابل مقایسه نیست، و می‌بینید جنس لذت پایدار می‌شود، اساساً لذت است و پایدار هم می‌شود.

و این‌ها هم لذت‌های نفس است، می‌دانید که ما اگر هم هرکدام را می‌گوییم لذت قوه چشایی، لذت قوه بینایی، لذت قوه لامسه، و همینجوری لذائذ قوای مختلف، این‌ها لذت نفس است در قوه بینایی! لذت نفس است در قوه چشایی و در سامعه و در لامسه، این‌ها لذت نفس است، برای همین است که چون لذت نفس است اگر دقت کنید، اگر شما بهترین غذا را داشته باشید، ممکن است نفستان لذت نبرد، چرا؟ بخاطر اینکه مثلاً شما رفتید یک جای خیلی کثیف به صورتی که لذت بینایی‌تان تامین نمی‌شود، وقتی که لذت بینایی‌تان تامین نمی‌شود لذت نفستان هم تامین نمی‌شود! آن موقع این از قوه چشایی هم نمی‌تواند لذت ببرد! مثلاً شما می‌خواهید آن غذای بسیار خوشمزه را بخورید، در یک محیط کثیف اصلاً به دلتان نمی‌چسبد، اصلاً به دلتان نمی‌آید، (بله دقیقاً، یعنی نفس است که دارد یک لذتی می‌برد یا نمی‌برد) ما همه‌اش می‌بریمش در قوه چشایی و چه و چه آخرش می‌بیند باز هم لذت نمی‌برد، چرا؟ چون نفس لذت نمی‌برد! نفس یک جهت دیگری دارد و لذت نمی‌برد. لذا جریان جهنم جریان غم و غصه است، جریان پژمردگی و افسردگی است، اتفاقاً فضای دین و قرآن پر از لذت است، من در همین برنامه محفل هم چندبار در مصاحبه‌ها عرض کردم که (اشتباه ما در نحوه ارائه دین این‌گونه است که دین مجموعه‌ای از لذائذ نیست، مجموعه‌ای از فشارهاست.) در صورتی که فشار مناسب جهنم است نه مناسب دین! اگر کسی بهش فشار بیاید به عبارتی مشغول جهنم است، یعنی دارد جهنمی زندگی می‌کند نه بهشتی، بهشتی زندگی کردن در این دنیا یعنی پر از لذائذ! خب جنس لذت فرق دارد، طرف فکر می‌کند تا می‌گوییم لذائذ یعنی مثلاً غذای آنچنانی، که اتفاقاً حتی خود غذا خوردن و این‌ها چون لذت نفس است، اگر نفس در وضعیت درستی باشد یا در جای مناسبی باشد، می‌بینید که حتی از غذا خوردن یک لذت عظیمه می‌برد، این غذا بخورد او هم غذا بخورد، این غذا بخورد او هم همین غذا را می‌خورد، ولی یک لذت بزرگی می‌برد! حالا بلاتشبیه و البته تشبیه‌اش هم بد نیست.

برای من پیش آمده که در محضر حضرت آقا چای خوردیم، با هم می‌خوردیم و با هم صحبت می‌کردیم، لذت آن چای خوردن از آن لذائذ ماندگار است، یعنی آدم هر موقع که یادش می‌افتد، چرا؟ چون نفس داشته یک لذت بزرگتری می‌برده از اینکه در محضر نائب الامام بوده، چون داشته این لذت را می‌برده، این خودش را می‌ریزد در قوا و از چای خوردن هم لذت می‌برد! بله، چای روضه هم این‌گونه است، مثلاً غذای عروسی هم همین است در روایت هم دارد، افطاری هم این‌گونه است، بله چای‌های مسیر اربعین هم این‌گونه است، چای عراقی در مسیر اربعین یک چیز دیگر است! چرا؟ چون لذت دارد از ناحیه دیگری می‌آید و این را حتی در قوه چشایی هم می‌ریزد، مثلاً وقتی که می‌فهمید فلان عطر عطر حرم حضرت عباس(ع) است، اصلاً آن عطر برایتان یک چیز دیگر است و یک حس دیگری دارد و انقدر این عطر برای شما خوش‌بو می‌شود، چرا؟ چون می‌بینید نفس دارد یک لذت دیگری می‌برد، برای همین است که برای لذت بردن اول نفس باید لذت ببرد. حالا این «طَيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ» کسی که دارد طیبات از رزق می‌خورد، یعنی دارد این را در ارتباط با خدا می‌خورد، چنان لذت می‌برد که حالا «خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ» وقتی بالاخره پرده‌ها این‌گونه بر می‌افتد می‌بیند که این دوباره دارد لذت می‌برد. حالا در بحث‌های قرآنی و عرفانی ما دیدید که بعضی وقت‌ها مثلاً تشبیهی شده، یا مثلاً آیه‌ای که ما راجع به ملائکه در قرآن داریم راجع به امام معصوم است که می‌گوید «لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» اینجا همان جهتی است که ما انسان داریم، ملک داریم و بهیمه داریم و بهائم داریم؛ ملک کسی است که عقل بلاشهوت است، بهیمه و بهائم شهوت بلاعقل است، انسان این وسط ترکیبی است، منتهی نفس ناطقه‌اش خودش به سمت «فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ» است «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» لذا می‌تواند در ملک این را جستجو کند، اگر به عبارت‌های ملکی بپردازد و در آن فضاهای ملکی باشد، اگر شما هم خواستید نگاه کنید هرچه حالت ملکی دارد را نگاه کنید، اینجا حالت آن انسانی است که شبیه حربا و آفتاب پرست شده و دیگر دارد رو به آفتاب حرکت می‌کند.

اگر در بهشت هم آیات مربوط به بهشت را دیدید این‌ها را تطبیق کنید، این باید اینجا اتفاق بیفتد، کلا (خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ) اتفاق می‌افتد، وگرنه باید اینجا اتفاق بیفتد، هرآنچه که لذائذ بهشتیان هست، این فضای شادمانی و این‌ها، (نه لذت قوه چشایی است، یعنی قوه چشایی‌اش لذت می‌برد) یک بحثی است در عرفان «في کُلُّ إسْمٍ کُلُّ إسْمٍ» چون هر اسمی و همه اسماء در آنجا هست، آنجا به دلیل اینکه نفس خودش را در قوای مختلف می‌ریزد، (از این جهت نه، خود قوه چشایی دارد لذت بالاتری می‌برد، منتهی این‌ها قوه چشایی نفس است دیگر، یعنی قوه نفس محسوب می‌شود.) اگر دین این‌گونه معرفی شود همیشه در آن پیروزی است، همه‌اش در آن لذت است، اگر اشکی هست اشک متعالی با لذت است، مثلاً شما وقتی که برای امام حسین اشک می‌ریزید هیچ موقع احساس افسردگی نمی‌کنید، حتی درست بعدش دیده‌اید چه حملات با شعفی به آدم ایجاد می‌شود؟ این خیلی کار طبیعی‌ای است که در آن هست، یعنی یک حمله‌های باشعفی است، مثلاً این‌گونه نیست که آدم پژمرده شود، بعدش اینجوری است که دوست دارد بگوید بخندد و شوخی کند، یعنی شعف او را گرفته. این با مرگ یک عزیزی فرق می‌کند، چون در آن مرگ عزیز دارد افسرده می‌شود، چون در آنجا متعالی نیست به عبارتی. کلیت موضوع این است که شخص به این نیاز دارد که متعالی شود، کما اینکه اگر واقعاً منغمر در ماده شود و لذائذ اینجا، اصلا نمی‌فهمد آن چه لذتی دارد، مثلاً لذت سجده را متوجه نمی‌شود و می‌گوید (او چه زحمتی دارد به خودش می‌دهد) زحمت هست ولی فرحه است، مثل کسانی که باشگاه می‌روند خب آن‌ها زحمت می‌کشند یا نه؟ ولی به او بگویید این زحمت مثل زحمت این است که تو داری یک خیابان را جارو می‌کنی، می‌گوید نه من پول می‌دهم که بیایم این زحمت را بکشم، کلی هم کیف می‌کند کلی هم عشق می‌کند، اتفاقاً کلی هم فرحناک می‌شود.

لذا سعی کنید از زندگی لذت ببرید، و آدمی که آفتاب پرستی زندگی نمی‌کند و می‌خواهد خفاشی زندگی کند، این اساساً از هیچی نمی‌تواند لذت ببرد، حتی آن لذت‌های زودگذری هم که ایجاد می‌شود، لذتش به شدت زودگذر است! (نه خب نسوزید؛ یک تجربه‌ای کردید و در آن یک لذت عظیمه‌ای بوده، اصلاً این‌ها جزو چیزهایی نیست که کسی بتواند مدام چنین لذائذی را در یک سطوح خاصی تجربه کند) یعنی القائات ملکی القائاتی نیست که مثلاً ادامه‌دار باشد، عظیم است و طرف بزرگ بودنش را متوجه می‌شود. حالا یک چندتا متن ببینیم تا معلوم شود داریم راجع به چه چیزی حرف می‌زنیم، (سوره مبارکه زخرف، آیه ۷۰، صفحه ۴۹۴) را ببینید «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ» وارد بهشت بشوید، شما و (أَزْوَاج) شما، (أَزْوَاج) به معنای همسر این دنیا نیست، یعنی کسی که همراه انسان است، ممکن است باشد، ممکن است نباشد؛ (تُحْبَرُونَ) یعنی خیلی شادمان، «يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِصِحَافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ» ظرف‌هایی از طلا و جام‌هایی از این شراب‌ها (مِنْ ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ) این در گرداگردشان می‌چرخد، خوب دقت کنید مهم است «وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ» در آن‌ها یک چیزی است که دلخواه نفس است، و چشم لذت می‌برد، یعنی چون نفس لذت می‌برد چشم هم لذت می‌برد، از چی؟ یک موقع هست می‌گویند از حوری لذت می‌برد، مثلاً او می‌گوید یک چیز چشمی است، ولی یک موقع از جام بهشتی و چیزی که در جام‌های بهشتی است، چشم لذت می‌برد! چرا؟ چون جان دارد لذت می‌برد (وَفِيهَا) بخاطر همین چشم نواز است، یعنی چشم هم بهره خودش را می‌برد، چرا؟ چون نفس دارد بهره می‌برد.

(سوره مبارکه صافات، کنار صفحه ۴۴۷) را ببینید (تزیین غذا؟ نه، خود آن غذایی که شما افطار می‌خورید، چشم از دیدن این غذا لذت می‌برد، نه اینکه شما بنشینید غذا را تزیین کنید که! شما بخاطر خدا روزه گرفتید، بخاطر خدا می‌خورید) در روایات دارد خوب به آن دقت کنید و از زاویه لذت به آن نگاه کنید، گفته برای هر چیزی نیت کنید «يا أبا ذرٍّ، لِيَكُن لَكَ في كُلِّ شَيءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ، حتّى في النَّومِ و الأكلِ» شما حتی در نوم و اکل نیت کنید؛ نیت کنید و بگویید خدایا من این را می‌خورم چون می‌خواهم زورم زیاد شود، بعد وقتی که نفس دارد از یک ناحیه دیگری لذت می‌برد، من می‌خواهم برای امام زمان سربازی کنم، وقتی کسی این کار را می‌کند، چشمش از دیدن آن سبزی لذت می‌برد. وقتی که کسی (في النَّومِ و الأكلِ) در خوردن و خوابیدن دارد نیت می‌کند، چون نفسش دارد یک لذت خوبی می‌برد، او وقتی که دارد برای حضرت کار می‌کند لذت می‌برد، او از دیدن یک صحنه اینجوری لذت می‌برد، از دیدن بچه‌اش یک لذت فوق العاده بیشتری می‌برد، حالا من نمی‌دانم چرا می‌گویید برای خانم‌ها لذتش آسان‌تر است، اگر نیت خدمت به خانواده باشد و اگر بتوانید این را گره بزنید، این خیلی مهم است که کسی بتواند این را گره بزند به یک جریان معرفتی که شاکله‌ی نیتی داشته باشد و نیت الهی باشد، با همان غذایی که دارد درست می‌کند لذت می‌برد، از آن کار دارد لذت می‌برد، بله «فَكِهِة، فَٰكِهِة» «فِي شُغُلࣲ فَٰكِهُونَ» است، یعنی شغل اصحاب جنت کلاً فکاهی است، فکاهی به معنای درستش نه آن چیزی که ما راجع به فکهین هم داریم، راجع به چیزهایی که در دنیا حالت فکهین دارند؛ نه آن کسی که در دنیا فکاهی و سرگرم است و با لهو و لعب و لهو و لهو و این‌ها دارد زندگی می‌کند، بساط دیگری است، ولی در آنجا (فِي شُغُلࣲ فَٰكِهُونَ) است، یعنی کلاً عشق می‌کند، این بازتابش اینجا این است که واقعاً یک مومن در اینجا فکاهی است، یعنی همه‌اش دارد کیف می‌کند، درس می‌خواند کیف می‌کند، درس می‌دهد کیف می‌کند، می‌خورد کیف می‌کند، زیر بار فشار قرار می‌گیرد کیف می‌کند، همه‌اش کیف می‌کند نکته‌اش این است.

دین یعنی لذت! لذت بردن و لذت پایدار بردن، دین یعنی این. (بله، من نمی‌دانم، صراط خوش گذرونی است؟ اگر آدم می‌خواهد این را عمومی بگوید باید یک‌جوری بگوید که فکر نکنند خوش‌گذرانی «بِأَیِ نحوٍ کان»، حالا چرا با آقا بنشینیم، با آقا هم بنشینیم؟ فکر کن مثلاً با امام حسین بنشینی) روایت حداث الحسین برای همین است، برای اینکه می‌گویند بیا برو بهشت می‌گوید چه بهشتی بالاتر از اینکه آدم در محضر امام حسین باشد، چه بهشتی بالاتر از این وجود دارد؟ «گولِ نعمت را مخور مشغولِ صاحب‌خانه باش» کلا چه بهشتی بالاتر از این وجود دارد؟ چرا ما را فریب می‌دهید به لذت‌های بیخودی… پس دیدید که این لذت یک لذتی است که، حالا اینجا را نگاه کنید، این کأس بهشتی هم لذت شرب دارد هم لذت عین دارد، با اینکه قاعدتاً ما فکر می‌کنیم این‌ها باید لذت شرب داشته باشد دیگر، نگاه کنید «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» «أُولَٰئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ» «فَوَاكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ» او میوه می‌خورد ولی (مُكْرَمُونَ) میوه می‌خورد (فَوَاكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ) این‌ها مکرم‌اند «فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ» «عَلَىٰ سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ» «يُطَافُ عَلَيْهِمْ» آنجا هم «بِكَأْسٍ بِصَحافٍ» و این‌ها داشت دیگر «بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ» «بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ» این برای شارب لذت دارد «لَا فِيهَا غَوْلٌ» این‌ها یک چیزی هم هست که (غَوْل) ندارد و عقل را زائل نمی‌کند، و مست کنندگی به این صورتی که «ال لا یعقل» می‌کند، نمی‌کند، در (سوره مبارکه محمد) هم آمده آنجا که یکی از رودهای بهشتی همین است که «خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ» خمری که (لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ) است، آن یک مستی دیگری را می‌دهد، آن یک مدهوشی می‌دهد نه بیهوشی و این‌ها.

و چیزهای دیگر که «عِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ» «كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ» «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ» «قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ» بعد می‌رسد که «فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ» آنجا چیست؟ آنجا همه‌اش شجره(زَقّوم) است، تلخ است، شجره «طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَاطِينِ» است «فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ» انقدر می‌خورد شکمش دارد می‌ترکد و همه این‌ها… اگر شما کلا این را بدانید که «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» (عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ) یعنی اینکه آخرت (باطِنًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) است، و روح هم مخصوص همین باطن است و نفس انسان هم این‌گونه است، لذا همه تجربه بهشت را باید در دنیا کرد تا (خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ) تمام تجربه‌های بهشتی، حالات و روحیات و این‌ها تجربه‌های بهشتی‌ایست که انسان باید حال کند، عشق کند، تا گریه می‌کند «يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا» طرف خشوعش بالا می‌رود، و چون خشوعش بالا می‌رود خیلی کیف می‌کند، خلاصه دنیا اینجوری است که حالش را ببر. یا مثلاً راجع به شهدا این را داریم دیگر، شهدا «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» یعنی این‌ها دیگر آنجا خر کیف هستند «وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ» یعنی یک‌جوری فرح است، که دارد این فرح خودش را به بقیه هم انتقال می‌دهد و بقیه فرحناک می‌شوند. حضور یک مومن در یک جایی باعث نمی‌شود، او فرح دارد و بقیه دارند غصه می‌خورند، چون این دیگر می‌شود مدل دنیوی‌اش و مدل اخروی لذت نیست، لذت در مدل اخروی‌اش این است که همه‌اش روبروی همدیگرند و دارند به یکدیگر انرژی می‌دهند، این مدلی است، وگرنه می‌شود مدل قارونی‌اش، این «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» (سوره قصص، آیه ۷۶، صفحه ۳۹۴) «إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيْهِمْ ۖ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ» این آدم می‌فهمد که این فرحناکی، این سرزندگی نیست، این در دل بقیه را خون کردن است (إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ) خدا فرح را دوست ندارد این فرح دنیوی را دوست ندارد.

دارد با بقیه چیکار می‌کند؟ خوب دقت کنید (آیه ۷۹) را نگاه کنید «فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ ۖ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» (ای داد بیداد بقیه زندگی می‌کنند ما هم زندگی می‌کنیم) نه! این آدمی که گرد و خاک می‌کند و دارد فرحناکی خودش را این‌گونه نشان می‌دهد که بقیه را داغون می‌کند، این اصلاً بهشتی نیست! این مدلش بهشتی نیست، لذا (إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ) خدا فرح نفس اماره را دوست ندارد. (می‌خواهم عرض کنم طرف ممکن است حزن داشته باشد، ولی شما خودتان می‌فهمید این حزن ممدوح است) (سوره توبه، آیه ۹۲، صفحه ۲۰۱) «وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ» می‌گوید آمدند پیش تو که یک مرکبی بهشان بدهی که این‌ها بروند جنگ (قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ) گفتی من چیزی ندارم شما را سوار کنم (تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا) چشم می‌ریختند از اشک، از حزن! منتهی این حزن چیست؟ (أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ!) (چرا من امکان این را ندارم که شهید شوم، خدایا چرا این امکان برای من نبود که کمک بدهم به جبهه‌ها!) آدم این حزن را می‌فهمد، این حزن با حزن سر اینکه (چرا این وام گیر من نیامد که من ماشینم را اعوض کنم) فرق دارد! بله گریه‌های حاج قاسم، گریه‌های حضرت آقا، شوق به شهادت، حتی شوق به گریه معارف، (سوره مبارکه مائده، آیه ۸۳) را نگاه کنید «تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» که اشک می‌ریزد از عرفان! از معرفت حق دارد اشک می‌ریزد، شما جنس همه این بغض‌ها و گریه‌ها را می‌دانید و می‌فهمید، خیلی‌هایی هم که می‌گویند ما نمی‌فهمیم باز هم می‌فهمند، ولی بعضی‌ها انقدر سطح خودشان را پایین آورده‌اند که ممکن است واقعاً نتوانند بفهمند، طرف فکر می‌کند (این چه مدلش است سجده می‌کنید یک ساعت در سجده می‌مانی کار نداری؟ آخه این چه زحمتی است به خودت می‌دهی!) یعنی یک حالت اینکه نمی‌فهمد.