لغت موران (جلسه ۱۰)
فصل چهارم را اگر به خاطر داشته باشید، آن جام جهاننما و اینکه چگونه در غلاف چرمین پیچیده شد و ده بند غلاف داشت، و هرموقع میخواست از جام جهاننما استفاده کند باید این ده بند را میبرد در کارگاه خراطی، اگر این ده بند بسته بود جام جهاننما نشان میداد، و اگر باز بود چیزی نشان نمیداد. باید وقتی که میآید در مقابل نیّر اعظم قرار بگیرد (پس وقتی که آفتاب در استوا بودی، او آن جام در برابر میداشت. چون ضوء اکبر بر او میآمد، همه سطور و نقوش عایناً در او ظاهر میشد) عرض شد که آن نیّر اعظم، نور الانوار، ضوء اکبر، آن چیزی که در آیات قرآن نشان داده میشود که «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا» آن عقل اول همان چیزیست که ضوء اکبر، نیّر اکبر یا حقیقت محمدیه، از آن یاد میکنند، آن چیزیست که همه عوالم و اسرار به صورت اندماجی در او هست (کسانی که یک مقداری عرفان خواندهاند میفهمند من دقیقا چه میگویم) این همان است که در آیات قرآن «كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ» یعنی اینها محکم است و بعد باز میشود، همان است که در شب قدر «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ» این تسدید به جبرئیل و تسدید به روح است و کار برترین فرشته این عالم است، که کارگذار باز کردن عوالم است، کارگذار تصویر دهی است، کارگذار این است که آن قلم بر سطور بنویسد.
اگر اینجا این معنا را مطرح کرده که (همه سطور) اینها در آیات قرآن حکایت از یک قلم اعلایی میشود که «نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ» یک قلم اعلایی هست که آنچه که مندمج و بسته بوده را بر سطور مینویسد، بازش میکند و اسرار را مینویسد. بارها عرض کردیم، کلا عالم بر اساس این باز شدن و شکفتگی است که صورت میگیرد، وقتی این ده بند در مقابل آن نیّر اعظم و عقل برتر بسته باشد، این نور سفید را، ضوء اکبر را باز میکند. دیدهاید این گویها و چیزهای کریستالی که وقتی نور سفید واردشان میشود چگونه در آن باز میشوند؟ این جام است که جهاننماست. در فرهنگ های غربی اگر دقت کرده باشید مثل گوی میماند، حالا بحث ما جام است چون قرار است نور بخوریم، آن جامی است که جهاننماست، به شکل جام است، جام جهانبین است، جام جم است، جامیست شبیه به جام های کریستالی شکل، وقتی در مقابل ضوء اکبر قرار میگیرد، مثل اینکه در مقابل نور سفید و در آن حالت استوا که قرار میگیرد. نور خورشید خودش دیگر نور سفید است، نه نور های دیگری که تازه خورشید دارد غروب یا طلوع میکند و نور های زرد و قرمز میدهد، نور که در استوا قرار میگیرد نور سفید میدهد، نور سفید عملا در این جام ها شروع میکند باز شدن و هویدا شدن آنچه که بوده است.
یعنی تعبیر نور هم با تعبیر رنگ فرق دارد، رنگها وقتی که قاطی میشوند با همدیگر سفید تولید نمیکنند، همین رنگها را وقتی با همدیگر قاطی کنید یک رنگ کثیفی میدهد، ولی رنگی که در نور هست رنگهای بسیار زیبا هستند و وقتی که جمع میشوند رنگ سفید میدهد، یعنی نور سفید میدهد. این در عنوان نور و باز شدن نور مثل رنگین کمانها و این چیزها در ادبیات دینی و ادبی و عرفان های ادبی ما خیلی مانور داده شده، چون ماجرا ماجرای زمینی نیست، ماجرای آسمانی و بحث نور است، که بحث نور در قرآن خیلی بحث پر طمطراقی است. دیدهاید دیگر در بحث تفسیر انفسی نشان دادم که اصلا مرگ و زندگی انسان به این نور بستگی دارد «وَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ» اخراج از ظلمات به سمت نور، همش میبینید در همین فضاهاست، که دارد عنوان نور را استفاده میکند. لذا یک فیلسوفی مثل شیخ اشراق، میشود فیلسوف نور (یعنی با عنوان نور) و خود حضرت حق را نور الانوار و اینها معرفی میکند (خودش یک بحثی است برای خودش) که بحثهای فلسفی ایشان خیلی به ادبیات دینی ما نزدیک است. حالا کسانی که اهل فلسفه و عرفان هستند بد هم نیست یک دستی به شیخ اشراق بزنند و بحثهای شیخ اشراق را متوجه شوند (از لحاظ بحث نور)
نکته این قصه این است که این قلم اعلا این سطور را باز میکند و مینویسد، همانجوری که در شب قدر این اتفاق میافتد، البته اینجا انسان واقعا باید یک تذکری به خودش بدهد، و دیگران هم در جریان باشند. من این را زیاد دیدم کسانی که عرفان میخوانند و این ذوقها بهشان دست میدهد، تحت نفس امّاره دوباره میخواهند این ذوق را استعمار و اعمال کنند، یعنی فرض بفرمایید دوست دارد چیزی بفهمد، دوست دارد اسرار بداند، به هر جهت دوست ندارد به خدا برسد. اینکه اسرار را میفهمد، این جام جهاننما، این تفضل و بنده پروری و ذرّه پروری حضرت حق است، وگرنه کسی قرار نیست دنبال این چیزها برود، اینجا «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» آنجا هم «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» آنجا (عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) بود و حالا در آن چیزهای خیلی خوبی هم دارد از این (جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ) انسان میخواهد به خدا برسد، و به ملاقات خدا برود، دنبال این است. حالا کسی که میخواهد به ملاقات حضرت حق برود، این اسرار برای او هویدا میشود و خودش هم میداند آن موقع چگونه از اسرار یک نفر سر دربیاورد. گفت حاج آقا من دوست دارم این اسرار را در عالم بدانم، گفتند برای چی؟ گفت مثلا بفهمم بعدا دلار چند میشود، این اصلا میخواهد ذیل نفس امّاره اسرار بداند. ما دعوت به این معنا نشدیم، دعوت به گوش کردن حرف شدیم، این ریخت و پاشها هم هست دیگر در (عند ملیک مقتدر) آدم ممکن است چیزهایی بفهمد، بوهایی بشنود، حرفهایی بداند.
این عبارت که راجع به شیطان داریم «أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» خیلی میخواهند این را بزنند به «صارَ مِنَ الْكَافِرِينَ» نه این نیست، (كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ) است. انسان اگر شیطنت پیدا کند همین است، یک کفرهایی دارد که در موقع مناسب خودش را نشان میدهد، تا اینکه توانسته بود این را با ۶هزار سال عبادت که امیر المومنین میفرمایند «لا يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ» معلوم نیست این از سنین دنیاست یا از سنین آخرت که هرروزش پنجاه هزار سال است! ببینید داشته یک کفر درونی را با عین عبادت و بکاء و گریه و همه اینها با همدیگر حمل میکرده، یعنی داشته در بستر نفس امّاره فکر میکرده (اینها خیلی خطر است، خیلی!) انسان در ذهنش میآید که مثلا چقدر خوب میشود من یک عارفی بشوم مثل آقای بهجت، این همه به من احترام بگذارند! (نه اگر کسی نخواهد با عبودیت حل میشود نه با عبادت) عبودیت یعنی همین، یعنی اینکه انسان بنده است، باید فکر کند من بندهام! بنده کار بندگی میکند، دنبال سر در آوردن از این چیزها نیست، حالا به او میدهند ولی وقتی به او میدهند هم چنگی به دل نمیزند، یعنی فقط استفاده میکند دیگر، تازه خودش هم میداند کی استفاده کند، کی مستجاب الدعوهایش را استفاده کند، کی استفاده نکند.
بوده آقای بهاء الدین و بزرگان مریض که میشدند میگفتند خودت برای خودت دعا کن، خودش برای خودش دعا میکرد! میدانست که اینجا نباید دست بزند، یک جای دیگری دست میزد و دستی میجنباند. لذا با عبادت خیلی از اینها حل نمیشود، طرف یک حسادتی دارد این حسادت با عبادت حل نمیشود، این را باید با عبودیت در خودش حل کند، همش دوست دارد دیده شود، چقدر خوب میشود مثلا برای ما حدیث سرب و چنار بنویسند، بله بالاخره ما هم یک حدیث چناری داشته باشیم حالا در زمان حیات یا مواتمان یک چیزهایی درمورد ما بگویند. حتی گاهی اوقات مینشیند فکر میکند راجع به این چیزها، اینها از آن چیزهاییست که انسان باید پرهیز کند و حتی برای وجود آدم ضرر دارد. اصلا عرفان رفتن در این چیزها، در وادی عرفان رفتن تا اوایلش یک سری چیزها بد نیست، مثل بچگی است، در عالم بچگی و صباوت و طفولیت و نوزادی، طوری نیست این حرفها. ولی شخص کمی که پخته تر شد نمیتواند هرکاری کند و انتظار داشته باشد بقیه واکنش خوبی نشان بدهند، آن مال بچگی است. (لذا حواسمان به این نکته باشد میگویم ضرر دارد)
داستان مولوی را شنیدهاید؟ میآید پیش موسی و میخواهد صدا و زبان حیوانات را یاد بگیرد، یک داستان خیلی خوبی دارد، میگوید جوانی آمد پیش موسی و گفت: من میخواهم زبان حیوانات را یاد بگیرم، موسی گفت: خب حالا چه کاری است زبان حیوانات یاد گرفتن، (من خلاصه اش را میگویم، در خود مثنوی این بحث خیلی پر طمطراق آمده و داستان حاوی نکات فراوانی است) میگوید: اگر من زبان حیوانات را یاد بگیرم یک مسیر رشد و ترقی برایم اتفاق میافتد. و بالاخره کار به جایی میکشد که موسی میرود به خدا میگوید: او میخواهد زبان حیوانات را یاد بگیرد، خدا هم به موسی میگوید: زبان حیوانات را به او یاد بده، منتهی آرام آرام. اگر کسی بیاید یک چیزی را لجاجت بکند و بخواهد از ما بگیرد، ما از کرم خود اقتضا میکنیم و بالاخره آن را میدهیم! ترحم چنین اقتضایی دارد، بعد به هرجهت زبان خروس و سگ را به این جوان یاد میدهد، میبیند که یک صدای دعوایی بین سگ و خروس هست، وقتی او مثلا ته مانده یا لقمه غذایی را پرت میکند خروس میدود تیکه نان را برمیدارد، بعد سگ میگوید تو خیلی داری به ما ظلم میکنی! خلاصه میگوید نه مشکلی نیست الان من این را برداشتم فردا اسب مولا میمیرد، آن موقع شمایید و سگها با همدیگر مینشینید و دیگر اسب کار ما نیست.
او وقتی که میبیند اسب قرار است بمیرد میرود آن را در بازار میفروشد. فردا میشود میگوید چه شد؟ میگوید من نمیدانم، چرا اسبش را فروخت! همینجوری تکرار میشود، میگوید قاطرش میمیرد، بعد میبرد قاطرش را میفروشد و همینطور تا آخر… میرسد به بنده، میگوید این غلامش میمیرد بالاخره یک سوری میدهند و شما سگها راحت میشوید. بعد او غلامش را هم میبرد میفروشد، بعد سگ با خروس دعوایشان میشود و خروس میگوید ما دروغگو نیستیم، ما راست میگوییم اما نمیدانم چرا هرچی میگویم این میبرد و میفروشد، ولی غصه نخور فردا خود مولا میمیرد و شما دیگر سورتان به راه است. او دیگر خیلی ملتهب میشود و میرود پیش موسی و میگوید: من اینجوری شدم و فردا قرار است بمیرم، موسی به او میگوید: من گفتم زبان اینها به درد تو نمیخورد، اگر زبان این مرغان و سگان را نمیدانستی این اسب در مال خودت میمرد، اینها بلا گردان های خودت بودند، تو نگذاشتی این اتفاق بیفتد! خیلی وقتها یک اتفاقی باید برای ما بیفتد، اگر با این اسرار دانستنها نگذارید آن اتفاق بیفتد، بعد دیگر قبول نکرد گفت نه دیگر به خودت خورده برو استغفار کن، من هم فقط میتوانم دعا کنم خدا تو را ببخشد!
اینکه ما اسرار بفهمیم خیلی وقتها باید یک بلایی سرمان بیاید، مثلا آقای بهاء الدین بچشهاش یک مریضی سختی گرفته بود، هرکاری میکردند دعا نمیکرد، از آن دعاها نمیکرد، دعای سرزبانی میکرد، میگفت باید این بلا سرش بیاید. اینکه ما این این چیزها را یاد بگیریم و این حرفها را بفهمیم و اسرار بدانیم، این چیز مطلوبی نیست! شما این چیزها را در دعاهایتان نخواهید، خدایا کشف و شهود به من بده، چشم من را باز کن، بعد از یک مدت چشم بصیرت به من بده، چشم من را باز کن من بفهمم، اگر خانمها خدایی نکرده همچین چیزی را داشتند در درجه اول فالگوش میایستادند ببینند مادر شوهرشان درموردشان چه میگوید یا چه فکری میکند، خب درست بود واقعا؟ میگویند اگر کسی اصرار بیجا کند به آن میدهد، یک چیزهایی به آن میدهند و برایش هم خوب نیست. حالا آن ده بند گشا در همین آیاتی هم که از سوره انشقاق آمده «إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ» البته اینها هم برای قیامت کبری شرعی است، هم برای قیامت کبری عارف است، ببینید (إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ) باز میشود «وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا» آن موقع این بنده به حرف پروردگار گوش میدهد «وَحُقَّتْ» آن موقع سزاوار میشود «وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ» «وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ» یک کاغذی را چروکش کنید، مثلا یک چیزهایی در آن بگذارید و این کاغذ را از دو طرف بکشید چگونه میشود؟ (وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ) یعنی زمین کشیده میشود (وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ) همه چیزها را پرت میکند بیرون (وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ) باید به آن چیزهایی که پرت میکند خوب گوش کند و سزاوار باشد، اینجاست که میگوید «يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحࣰا فَمُلَٰقِيهِ» وقتی اسرار آسمان و زمین را گوش میدهی، و اینها اسرارشان را بیرون میریزند تو سزاوار میشوی و اینجوری به ملاقات حضرت حق میروی. (باید گوش بدهی)
معلوم شد که چرا این آیات را استفاده میکنند از سوره انشقاق؟ ببینید اینکه اسرار را متوجه میشود، چرا آیات سوره انشقاق را آورد؟ گوش بدهی یعنی گوش استماع (إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ) حالا شما این را به قیامت کبری عارف بزنید، وقتی آسمان منشق میشود، شقه شدن آسمان باعث میشود یک چیزهایی از آن بالا پایین بریزد، یک ما به ازاهایی دارد آن بالا، که وقتی انشقاق پیدا میکند و باز میشود پایین میآید، انگار اسراری است که باز میشود (وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ) و بنده این را گوش میدهد و سزاوار میشود (وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ) آن روزی که زمین کشیده میشود (وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ) این (مَا فِيهَا) رو به آن چیزی که دارد و آن اسرار و بطونیاتی که دارد بیرون میریزد (وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ) باز دوباره… این فرمانبری میکند و گوش میدهد و مطیع میشود و سزاوار میشود! اسرار آسمان و زمین را میگیرد، گوش میدهد، سزاوار میشود، سرسپردگی پیدا میکند و اینجوری است که به ملاقات حضرت حق میرود (يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحࣰا فَمُلَٰقِيهِ) «لَا تَخْفَىٰ مِنْكُمْ خَافِيَةٌ» «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ» تمام این (مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ) را مهم میداند. یک نکته ای که در این ده بند گشاد هست، گفتیم که اینها ده بند گشاد جزئی است، معارف جزئیه است درواقع. یک بار دیگر عرض میکنم: دانستن معارف جزئیه در ابتدا شاید بد نباشد، مثل همان کارهای بچگی که همه قربان صدقه تان میروند و… طرف دائرة المعارف اینجوری هست.
ولی رفته رفته آن چیزی که مطلوب است فاصله گرفتن از جزئیات است، در جزئیات حس تجسس به آدم دست میدهد، اگر دیدید کرم تجسس دارید بدانید که ذهنتان خیلی جزئی بین شده است، دوست دارد ریشه حوادث را ببیند، آن را ببیند، این را بفهمد، مثلا (خب این چیشد؟ خطایی که فلانی کرد چگونه بود؟ وکیلش بود یا خودش بود؟ و…) ببینید هی جزئی جزئی… اینکه در دعای عرفه دارد «تَرَدُّدي في الآثارِ يُوجِبُ بُعدَ المَزارِ» اصلا تردد در آثار بُعد مزار میآورد، دنیا به اندازه کافی میخواهد به ما جزئیات نشان دهد، این دنیای جدید کثیف درست کردن هم خیلی دوست دارد به آدم جزئیات نشان بدهد، و انسان را تحریک کند که به سمت جزئیات حرکت کند، تجسس در آن زیاد میشود، تجسس در حوادث، تجسس در احوالات اشخاص، عرضم مشخص است که چگونه جزئیات را دنبال میکند؟ خیلی از این خبرها را بشنود، خبرهای متعدد بشنود، دوباره یک لایه دیگری از جزئیات این خبرها را بشنود و همه اینها، مگر شما قاضی هستی؟ حالا از یکی از بزرگان خبری پخش شد، شما قاضی هستی؟ که میخواهی تمام ابعاد این پرونده را با جزئیات دنبال کنی! انسان تا از جزئیات چشم نپوشد کلیات را به او نمیدهند، انسانی که خودش را غرق در جزئیات میکند، حتی در علوم طبیعی داریم، عالم علوم طبیعی داریم تا عالم علوم طبیعی…
یک موقع هست واقعا اینجوری است که در فضای اینها یک «اولوا الالباب» شده است که «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ» در لابراتوارین، در این طرف و آن طرف، میبینید که این (يَذْكُرُونَ اللَّهَ) حالش حال خدایی است، یعنی دنبال کار خداست، اگر هم مجبور است به دلیلی جزئیات را دنبال کند آنجا دنبال خداست. خلاصه باید پرهیز کرد از اینکه انسان شب و روز دنبال جزئیات بگردد، جزئیات انسان را دور میکند، مگر اینکه در جزئیات قابلیت پیدا کرده باشد که آن کلیت را پیدا کرده باشد (باید از جزئیات چشم پوشید) حتی از معارف جزئی، از تجسس های جزئی باید چشم پوشید. یکی از فلسفههایی که در بحث نماز است همین است، نماز حواس انسان را از جزئیات پرت میکند، باید لااقل پرت کند تا انسان به آن حقیقتی بپردازد که دارد با آن حرف میزند، نماز اینجوری است. تمرکزهای دینی، ذکر گفتنها، فلسفه هایش اینگونه است، یعنی کسی که ذکر میگوید دارد از جزئیات دست برمیدارد، یک دفعه میبینید غرق آن «سبوح و قدّوس» و «اللهُ اَکْبَرُ» و «لا إِلهَ إلَّا الله» شده است و وجودش گر میگیرد! اگر جزئیات را پرهیز کند و تمرکز داشته باشد، چگونه شما در بحث تمرکز درسی این بحث را مطرح میکنید که بالاخره کسی نمیتواند در یک فضایی که پر از جزئیات است (یکی حرف میزند، یکی تلویزیون میبیند، یکی آهنگ گوش میدهد…) درس بخواند، خیلی کنترل میخواهد، تمرکز خاصی میخواهد که کسی بتواند این کار را انجام دهد. اینجا هم همین است یعنی انسانی که به هرجهت میخواهد به چیزی برسد باید این بندها را ببندد، آن مقداری از اسرار که لازم باشد برای بستن بندها و حتی جزئیات را به ما خواهند گفت.
آن کسی که به صورت جام جمی نفس ناطقهاش درآمده، وقتی در مقابل ضوء اکبر قرار میگیرد باز میشود و اسرار میفهمد! اتفاقا آن جزئیات مسائل را با آن مقداری که خودش بخواهد و لازم باشد متوجه میشود. تمرکز یکی از بحثهای جدی بحث نماز و ارتباط با خداست، کسی حتی در امور جزئیای که دارد انجام میدهد باید حواسش را به خدا بدهد، و خودش را پرهیز دهد از شنیدنها، دیدنها، حتی خواندنها، همش این را میخواند، آن را میخواند، ببینید فضای اینستا بدترین فضاست، نمیگویم طرف لزوما چیز خلاف نگاه میکند، ویدیوهای یک دقیقهای یعنی پرت شدن در جزئیات! یک جوری ذهن و دل شما را مشغول میکند که همش دوست داری بروی داخل قسمت سرچ ببینی چی هست، چه خبر است و یک همچین فضایی است. ممکن است یک مقداری اذیت شود، اگر خودش استقبال نکند از حرف و پرسشهای مردم و بگوید به من ربطی ندارد. اتفاقا در بحث سواد هم همینطور است، یک سری آدم هستند (دائرة المعارف ویکی پدیایی) یعنی میبینید که این چقدر اطلاعات دارد، دائرة المعارف اینگونه است! انگار یک ویکی پدیا است، من تمام این آدمها را دیدهام، تمامشان بیسوادند، هرچقدر بیشتر اینجوری میشوند بیسوادتر میشوند. تا یک کسایی که میبینید استخوان دار نشسته و متمرکز علم را بالا پایین کرده و اگر بخواهم مثال بزنم مثل آقای عابدینی، یزدان پناه و اینها، سوادهایشان اصلا دائرة المعارفی نیست، جزئی نیست، او قدرت بر تحلیلی دارد که کلیاتش بتواند بر جزئیاتش یک نقبی بزند وگرنه اینجوری که بعضیها انگار یک کامپیوتر یا گوگلی هستند برای خودشان، یک همچین حالتهایی جزئی انسان را از کلیات باز میدارد، تمرکزش را بهم میریزد لذا آدم باید متمرکز باشد.
حالا راجع به تمرکز انشاالله یک صحبتی خواهیم کرد. هدف این بود که هرکسی این ده بند را ببندد بهتر است، بیشتر میفهمد، اینکه سرش در گوشی باشد و همش سرچ کند فایدهای ندارد، به سواد هم نمیرسد، به معارف و اسرار هم دست پیدا نمیکند.