با سوز و آه زمزمه بیگانه ام هنوز
ای جمله ی بی کسان عالم را کس
بنده ی من چرا دگر خدا خدا نمی کنی
لطفی کن و سر به راهمان کن یا رب
سینه مالامال درد است
تا تو به من نظر کنی
مثنوی
قرآن به سر
از آن روزی که ما را آفریدی
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از رهگذر خاک سر کوی شما بود